مادر

باز آمدم به خانه، چه حالی!نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود:

"بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر"

میخواستم به خنده درآیم به اشتباه

اما خیال بود

ای وای مادرم!!




 انا لله و انا الیه راجعون

وهر از گاه

در گذر زمان

در وادی بی صدای ثانیه های دنیای فانی

جرس کاروان

از رحیل مسافری خبر میدهد

و در سکونی غریب

آغازی بی پایان را میسراید


 دوست و برادر عزیز

آقای مهرداد ترکش اصفهانی

از حضرت حق برای مادر بزرگوارتان رحمت و مغفرت بیکران

 برای شما صبر جمیل و اجز جزیل آرزو میکنم

و از دوستان مهربانم درخواست میکنم

در صورت تمایل

فاتحه ای نثار روح بلند این مادر بزرگوار نمایند



یا علی




پیامبر عشق/سبط بهشتی/ضامن آهو...

 

 

آخر «ماه صفر»، اول ماتم شده است

دیده ها پر گهر، و سینه پر از غم شده است

آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!

خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است

آخر ای ماه سفر کرده که «سی روزه» شدی  

رنگ رخسار تو، همرنگ «محرّم» شده است

عرشیان، منتظر واقعه ای جان سوزند

چشم قدسی نفسان، چشمه ی زمزم شده است

شب تودیع پیمبر، شهدا می گفتند:

 آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است

تا که بر چیده شد از روی زمین «سایه ی وحی»        

آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است

«مجتبی» گلشنی از لاله به لب، کرد وداع

داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبریز شد از زمزمه ی «یاس کبود»

لاله، دل تنگ تر از حجله ماتم شده است

میهمانی، که «خراسان» شد از او باغ بهشت

میزبان غم او «عیسی مریم» شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در توس

شب، پی کشتن «خورشید» مصمم شده است

تا بسوزد «دل ذریه ی» زهرای بتول

زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستی تا بزند بوسه بر «ایوان طلا»

کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است

پایتخت دل صاحب نظران است این جا

«مشهد» انگشت نمای همه عالم شده است

گر چه بسیار خطا دیده ای از ما، اما

سایه ی مهر تو، کی از سرما کم شده است؟

گر چه من ذرّه ی ناقابلم ای شمس شموس!

باز پیوند من و عشق تو محکم شده است

تا کسی بنده ی سلطان خراسان نشود

غمش از دل نرود، مشکلش آسان نشود

شفق

وداع با ماه رمضان/ تبریک عید فطر/ تعطیلی موقت وبلاگ!


همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

دهه آخر ماه اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

عیب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه

سر این سفره ی تو حال و هوا مانده هنوز

کار ما نیست به معراج تقرّب برسیم

یا علیّ دگری تا به خدا مانده هنوز

گوئیا سفره ی او دست نخورده مانده است

او عطا کرد، ولی باز عطا مانده هنوز

گریه ام صرف تهی بودن اشکم نیست

دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

وای بر من که ببینم همه فرصت ها رفت

باز در نامه ی من جرم و خطا مانده هنوز

یک نفر بار زمین مانده ی ما را ببرد

کس نپرسید که این خسته چرا مانده هنوز

هر قدر این فتنه گری رنگ عوض کرد ولی

دل ما مست علی، شکر خدا مانده هنوز

تا که در خوف و رجائیم توسل باقی است

رفت امروز ولی روز جزا مانده هنوز

هر چه را خواسته بودیم، به احسان علی

همه را داد، ولی کرب و بلا مانده هنوز

علی اکبر لطیفیان


پ.ن: سلام

پ.ن: امیدوارم ماه خوبی رو پشت سر گذاشته باشید. یه مقدار امسال از لحاظ بیداری اسلامی و حوادث میانمار و دار زدن اون کودک سه ساله توی سوریه و اینجور چیزا، بیشتر آگاه شدیم. هم جای شکر داشت هم تاسف. شکر واسه اینکه در امن و امان هستیم و زیر سایه ی اهل بیت و تاسف واسه اون صحنه های هولناک و اتفاقات دلخراش.

پ.ن: فاتحه ای برای کشته شدگان زلزله ی شمال غربی کشور بخونید. با زبون روزه رفتن. یه جا خندم غیر از شهیدی که در راه خدا کشته میشه هفت نفر دیگه هم شهید محسوب میشن که یکیش همین کسانی هستن که توسط زلزله کشته شدن.

پ.ن: از دوستان عزیزی که توی بحث ها شرکت داشتن تشکر می کنیم.

پ.ن: این چند روز آخر خیلی اینجا کم پیدا شدین، امیدوارم برای تنبلی آخر ماه باشه و واسه مسافرت و خلاصه واسه چیزای خوب...

پ.ن: عید فطر به همه ی روزه داران و اون عده ای که با عذر شرعی روزه نگرفتن، مبارک باشه.

سخن آخر: مثل همه ی کارمند ها که میرن مرخصی تابستونی، من و مریم جون تصمیم گرفتیم که تا اول مهر به خودمون مرخصی بدیم و اینجا رو موقتا تعطیل کنیم.

قسمت نظرات بعد از عید فطر بسته میشه تا شماها هم برید واسه استراحت...

تو وبلاگ های دوستان می تونید وقتتون رو بگذرونید و استفاده کنید.

اما میخوام بگم امکان اینکه این تعطیلی به درازا هم بکشه وجود داره. یعنی شاید اول مهر اینجا با مطلب این حسین کیست آپ شد و این یعنی شروع دوباره ی کارمون و شاید هم اول مهر کلا دیگه اینجا وجود نداشت!!!

بستگی به شرایطمون داره که سعی می کنیم بهش فکر کنیم.

البته همه ی اینها پنجاه پنجاه هست و احتمال هیچ کدوم نسبت به اون یکی بیشتر یا کمتر نیست.

خدانگهدار همگی شما...


التماس دعا

بحث قرآنی 4: شرایط و موانع استجابت دعا در قرآن

با کوچ تو ای بانو! دیگر هیچ کاروانی در بیابان دل‌ها، بی‌شوقِ کعبه یادت قدم نزد؛ که استواری امروزِ بنای دین، از برکت خشتِ نخستینِ توست

السّلام علیک ای نور کبری ای نیّره عظمی!

 

 

در مقام زن ولی مردانگی قانون توست
تا قیامت هر کجا مؤمن بوَد، ممنون توست
بردباری، صبر، دینداری همه مرهون توست
هر که از اسلام دارد بهره‌ای، مدیون توست

 

 سلام

ضمن تسلیت به مناسبت وفات همسر بزگوار خاتم النبیین امیدوارم طاعات و عبادات همه ی شما عزیزان مورد قبول درگاه حق قرار گرفته باشه

موقع ختم قرآن که حواسمون به همدیگه هست؟! درسته؟

شاید بهتر باشه هر روز به اسم هر کسی هست بیشتر واسه حاجت قلبی اون فرد دعا کنیم

 

دوست داشتم راجع به استجابت دعا با توجه به قرآن و احادیث با هم صحبت کنیم

اینکه شرایط استجابت دعا چیه؟

موانع استجابت دعا کدومه؟

اصلا چطوری دعا کنیم بهتره؟

شاید تو این شبا و روزا

با توجه به نزدیک شدن به شب میلاد امام حسن و شبهای قدر

حسابی دونستن مطالبی از این دست به دردمون بخوره

نظر شما چیه؟

برای استجابت دعا چه باید کرد؟

 

 

یا علی

 

 

 

ادامه نوشته

مشاعره ی شعبانیه...


سلام

عرض تبریک به مناسبت اعیاد بزرگ شعبانیه علی الخصوص میلاد امام عاشقان، حسین بن علی(ع)

بر آن شدیم تا در این روزها مشاعره ی مذهبی بین کاربران ایجاد کنیم تا هم روح تازه ای در این وبلاگ بدمد و هم اینکه با نوشتن اشعار، هر چه عشق داریم در این راه خرج کنیم.

قوانین مشاعره:

  1. غیر از شعر نظرات دیگری تایید نخواهد شد.
  2. سعی کنید اشعاری که می گذارید یک بیت باشد و نهایتا دو بیت که شکل مشاعره داشته باشد نه اینکه یک شعر بلند بنویسید.
  3. هر نفری که در مشاعره شرکت می کند باید دفعه ی بعدی که نظر می گذارد بعد از نظر خودش نباشد و تا یک نفر دیگر نظر نگذاشت حق ندارد پشت نظر خودش در مشاعره شرکت کند.
  4. سعی کنید اشعارتان مدیحه باشد در وصف امام حسین و حضرت عباس و امام سجاد، اما در مواقعی که شعری در ذهنتان نبود اشعار دیگر هم اشکالی ندارد.

این هم شروع:

شعبان شد و پیک عشق از راه آمد

عطر نفس بقیة الله آمد

با جلوه ی سجاد و ابوالفضل و حسین

یک ماه و سه خورشید در این ماه آمد

یادگار امام حسن(ع)



افق فضل و شرف را قمری پیدا شد  

یا که در طور ولایت شجری پیدا شد

باز از بحر ولایت گهری پیدا شد  

نخل سرسبز ولا را ثمری پیدا شد

درسماوات و زمین جشن عظیم است امشب 

عید میلاد کریم ابن کریم است امشب

بهترین زاده ابناء جهان این پسر است  

فخر دین ، قبله دل ، کعبه جان ، این پسر است

اوست سروی که بود دامن هستی چمنش  

صلوات همه بر حُسن حَسن در حَسنش

اهل فضل و شرف و علم زعیمش خوانند  

خیل عبّاد همه عبد عظیمش خوانند

صاحبان کرم و جود کریمش خوانند  

آیت رحمت رحمان و رحیمش خوانند

اوست ماهی که بر ابناء زمان می تابد  

نورش از ری به همه خلق جهان می تابد

قامتش سرو و لبش کوثر و رویش ماه است 

زائر مرقد او زائر ثارالله است

غلامرضا سازگار(میثم)



ولادت حضرت عبدالعظیم حسنى مبارک باد

بانو خوش آمدی

از راه می رسی

و شب بوها حتی در نیمه های روز،

 عطر خوش رسیدنت را

به مشام جان می نشانند

از راه می رسی

و آمدنت را زمین قم

با گشودن آغوشش خیر مقدم می گوید

از راه می رسی

و پای بر چشم جاده می نهی.

جاده به پایت می افتد

که بانو...

... بمان

و آنقدر مهربانی که اجابتش می کنی

و می مانی.

خواهر امام رضا (ع) به قم خوش آمدی

باور...


باور نمی کنم که رسیدم کنار تو

باور نمی کنم من وخاک دیار تو؟

یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم

یک اربعین گذشت وشدم همجوار تو

یک اربعین اسیر بلایم بلای عشق

یک اربعین دچار فراقم دچار تو

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام

دنبال ناله های یتیمان زار تو

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند

لب های قاتلان تو و نیزه دار تو

یک اربعین به روی سرم شعله ریختند

با چادری که سوخت رسیدم کنار تو

مثل رباب مثل همه تار گشته اند

چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده در برت

باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند

با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

یادم نمی رود به لبت آب آب بود

یادم نمی رود بدن نیزه زار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم

گریم برای زخم تن بی شمار تو

یک مشت خاک روی تو و من دعا کنان

شاید شوم نشان تو _ سنگ مزار تو _

شاعر: حسن لطفی

برگرفته از کتاب: حروف مقطعه

سلام بر سفیر عشق...


غریب و تنها مانده بود.

تنهاترین سرداری بود که این گونه بی یاور می ماند.

از عصر روز هشتم ذی الحجه تا بعد از نماز مغرب همان روز بیشتر طول نکشید تا هجده هزار کوفی، نفاق خود را آشکار کنند.

...

جلوی خانه ی طوعه با شمشیرش، علی وار می جنگید.

انگار رسم این جماعت است که چند نفر به یک نفر حمله برند.

با این حال آن یک نفر شجاعت هاشمی دارد.

انگار رسم کوفیان است که خاکستر و آتش بر سر هاشمیان بریزند.

انگار لباس عربی را می پوشند فقط برای پر کردن دامن هایشان از سنگ...

...

تشنه بود.

آب که طلبید، نوشیدن قسمتش نشد.

او هم از حسینیان است.

باید تشنه بماند.

بالای دارالاماره، به سمت کربلا نظاره کرد.

غم سنگینی بر دلش نشسته بود.

_ چگونه حسین را از ادامه ی سفر بازدارم؟

_ چگونه بگویم کوفیان خورجین برداشته اند برای غارت لباس های آل الله؟

_ چگونه بگویم حرمله تیر سه شعبه آماده کرده و هر روز در حال تمرین کردن و نشانه رفتن به سه عضو است؟

یکی قلب و یکی چشم و یکی گلوی فرزندی کوچک...

_ چگونه بگویم سر پیکان هایشان را صیقل می دهند برای تکه تکه کردن اکبر؟

_ چگونه بگویم غل جامعه می سازند برای بستن دست های سجاد؟

_ چگونه بگویم جعبه ی جواهرات زنانشان را برداشته اند تا با خلخال پای رقیه چشم روشنی سفر برای همسران و کودکانشان ببرند؟

_ چگونه بگویم...

بر روی زمین افتاده بود.

چشمانش باز بود.

کمی نفس داشت.

خواست بگوید...

داد بزند...

فریاد کند که: حسین جان به خاطر رقیه بازگرد...

اما...

سرش را بریدند.

نمی دانم از قفا بریدند یا نه...

...

بازار قصاب ها هرگز از یاد نخواهد برد پیکر پاک شهیدی را که از پایش با ریسمان کشیده شد.

میدان کناسه ی کوفه از یاد نخواهد برد ان لحظه ای که بر قناره، پیکر انسانی والا را نصب نمودند.

شهر کوفه از یاد نخواهد برد مسلم بن عقیل، سفیر دلداده ی راه عشق را...

سلام و رحمت خداوند بر تو باد ای مسلم

 

خبر رسید که بر بام دوم دو هوا

به کوچه کوچه ی کوفه نفاق شد پیدا

خبر رسید که مسلم غریب و تنها شد

شکست کوفه دوباره وفا و پیمان ها

خبر رسید سفیر امام را کشتند

به سنگ و نیزه پذیرا شدند مهمان را

خبر رسید که مسلم به زیر لب می گفت

میا به کوفه میا، جان مادرت زهرا

به غیر هاله ی شرمندگی به رویم نیست

میا به کوفه اگر گفته ام بیا مولا

میا که حرمت اهل حرم شکسته شود

رود حریم خیامت به زیر دست و پا

تمام ترس من از آن بود خدا نکند

نگاه خیره نگردد حجاب محمل ها

میا که حرمله در وسعت نگاه پدر

ز سر بریدن اصغر نمی کند پروا

میا که بر سر دارالاماره مسلم دید

تمام صحنه ی غمبار روز عاشورا

میان قافله پیچید تا خبر، ماتم

نشست بر دل بی تاب زینب کبری

نشست گرد یتیمی به چهره ای تا دید

نشسته دختر مسلم به دامن بابا



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر این صورت مشکل شرعی خواهد داشت.

خبر...


دلم دوباره خبر می دهد ظهور تو را

بدون فاصله حس می کنم حضور تو را

به من مگو که نرفته چگونه بازآید

مسیر جاده خبر می دهد عبور تو را

کدام آینه در این زمانه ناقص نیست؟

که خوب جلوه دهد انعکاس نور تو را

شبی به سینه ی طوفانی ام به صید بیا

مگر که لمس کنم رشته های تور تو را

من از زیارت ناحیه خوب دانستم

شکسته است کسی شیشه ی غرور تو را

شعر از: رضا جعفری

یادگار عشق و جنون...


من غصه دار قـــــــــصه های کربلایم

من رازدار سینـــــــــــــه های پربلایم

من غصه دار غـــــصه هاى بی قرينم

من كربـــــــــــــــــــــلا را يادگار آخرينم

من يادگار روزهــــــــــــاى خاك و خونم

من يادگار چهره هــــــــــــاى لاله گونم

من تشنگى در خيمه را احساس كردم

ياد از دو دست خــــــــونى عباس كردم

من كودكى بودم كـــه آهم را شنيدند

ديدم سر جد غـــــــــــــــريبم را بريدند

من ديده ام در وقت تشـــــــــييع جنازه

اسبان دشمن را كـــــه خورده نعل تازه

من با خبر هستم ز بـــاغى بى شكوفه

خورشيد را بر نيــــــــــزه ديدم بين كوفه

گرچه که من مسـموم آن زهر هشامم

من كشته ی ويرانه‏ اى در شـهر شامم

دیدم که پرپر میـــــــــــزند همسنگر من

در خاطرم شـــــــــــــــد زنده یاد مادر من

سوغات من از كربـــــــــلا درد و محن بود

پژمردگى لاله هـــــــــــاى در چمن بود

من روضه خوانى در منـــــــــا برپا نمودم

خود روضه خوان قتــــل آن مظلوم بودم

من سوختـــــــــــم از داغ بانوى مدينه

سنگ مديـــــنه میزدم هردم به سينه

حالا كه نقش زهـــر كين در جسم مانده

از جسم پاك مــن فقط يك اسم مانده

يارب هشام آرامـــــش من را به هم زد

او ظلم را در دفتـــــــــــــر ظلمت رقم زد

يارب قــــــــــــــــرارم را ز نيرنگش ربوده

در مجلس مســـــــتى مرا دعوت نموده

زهر عدو خون كـــــــــرده قلب آتشين را

گريان نموده چشـــــــم زين العابدين را

شاعر: جواد زمانی

بزرگداشت حضرت شاهچراغ

 

این بارگاه احمد موسی بن جعفر است

آرامگاه مظهر یزدان اکبر است

 

بر آستان قد شریفش نهند سر

هر عارفی که تشنه اسرار کوثر است

 

اسرار کوثر است در این عالم وجود

صدیقه مطهره زهرای ازهر است

 

کانون اوست مصدر انوال لایزال

کز لم یَزَل مُویّد و متصور و رهبر است

 

نسلش چو اختران درخشنده در سپهر

مُلکُ مَلَک زتابش آن خَصمِ اَبتر است

 

این اختران عالم تقدیس هر یکی

از آنچه دیده ایم و شنیدیم برتر است

 

هر یک ز نسل فاطمه پیغمبر و علی

از مهر و ماه چرخ فروزنده انور است

 

این گوهران عالم تقدیس ذوالجلال

نورند و نورِ نور، زالله اکبر است

 

هر هشت چار گوهر یکتای بی بدیل

در بحر وحدت احدی خود شناور است

 

در دهه ی شریف کرامت ٬ خجسته روز بزرگداشت سید میراحمدبن موسی الكاظم(ع) معروف به شاهچراغ ٬ برادر امام رئوف (ع) را صمیمانه تبریک عرض میکنم.

خاطره ی ظهر یک محرم...


همان امام غریبی که شانه اش خم بود

به روی شانه ی پیرش غم دو عالم بود

میان صحن حسینیه ی دو چشمانش

همیشه خاطره ی ظهر یک محرم بود

دل شکسته ی او را شکسته تر کردند

شبیه مادر مظلومه اش پر از غم بود

اگر تمام ملائک زگریه می مردند

به پای خانه ی آتش گرفته اش کم بود

حدیث حرمت او را به زیر پا بردند

اگر چه آبروی خاندان آدم بود

شتاب مرکب و بند و تعلل پایش

زمینه های  زمین خوردنش فراهم بود

مدینه بود و شرر بود و خانه ای ساده

چه خوب می شد اگر یک کمی حیا هم بود

امان نداشت که عمامه ای به سر گیرد

همان امام غریبی که شانه اش خم بود

و این بحر، طویل است...


عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم، بنویسم:

که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

و هر کس که در این خشکیِ دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است...

و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید، بنویسد که هنوز هم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟

چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد...

گل زخم نمک خورد...

زمین مرد...

زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد...

فقط برد...

زمین مرد، زمین مرد...

خداوند گواه است، دلم چشم به راه است...

و در حسرت یک پلکِ نگاه است...

ولی حیف، نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی...

برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه ی دلگیر، وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس...

تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آهِ نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم...

زده آتش به دل عالم و آدم...

مگر این روز و شبِ رنگِ شفق یافته در سوگِ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم...

که به جای نم شبنم، بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت...

نکند باز شده ماه محرم!

که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت...

به فدای نخ آن شال سیاهت!

به فدای رخت ای ماه! بیا...

صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی، آجرک الله!

عزیز دو جهان یوسفِ در چاه!

دلم سوخته از آه نفس های غریبت...

دلِ من بال کبوتر شده...

خاکستر پرپر شده...

همراه نسیم سحری روی پر فطرسِ معراجْ نفس گشته هوایی...

و سپس رفته به اقلیم رهایی...

به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی...

و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرببلایی؟!

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد...

نِگَهَم خواب ندارد...

قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد...

شب من روزن مهتاب ندارد...

همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دل سوخته ارباب ندارد؟

تو کجایی... تو کجایی...

شده ام باز هوایی... شده ام باز هوایی...

گریه کن، گریه و خون گریه کن.

آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را...

و اگر طاقتتان هست، کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم...

و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود...

چون تپش موج مصیبات بلند است...

به گستردگی ساحل نیل است...

و این بحر، طویل است...

و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تبدار حروف است...

که این روضه ی مکشوف لهوف است...

عطش بر لب عطشان لغات است...

و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است...

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است...

ولی حیف که ارباب قتیل العبرات است...

ولی حیف که ارباب اسیر الکربات است...

ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه ی یار است...

و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی...

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که الشمر...

خدایا چه بگویم که شکستند سبو را و بریدند...

دلت تاب ندارد...

به خدا با خبرم، می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی...

تو خودت کرببلایی...

قسمت می دهم آقا به همین روضه، که در مجلس ما نیز بیایی...

تو کجایی...تو کجایی؟


سید محمد

سبب ساز حسین است...


با قلب بشر مونس و دمساز، حسين است

در خلوت دل محرم و هم راز، حسين است

راهي كه بشر را به سعادت برساند

عشق است و در اين فاصله پل ساز، حسين است

زهرا و علي هر دو چو درياي گهربار

خلقت صدف است و گهر راز، حسين است

شاهي كه ز حر به يزيد از ره كرم

بگذشت و نمود آن همه اعزاز، حسين است

فطرس كه پرش را شرر قهر خدا سوخت

باز آن كه بدادش پر پرواز،حسين است

ماهي كه به هر كلبه تاريك بتابد

شاهي كه به سائل نكند ناز، حسين است

از مردم دنيا مطلب حاجت خود را

درخواست از او كن كه سبب ساز حسين است


از کتاب ای اشک ها بریزید

لیلیتا

منتقم مادر...


ای گمشده ی گمشدگان ادرکنی

ای منتظر منتظران ادرکنی

ما ذره ی ناچیز و تویی بحر کرم

ای منتقم مادرمان ادرکنی

تا کی به وصال تو به سر ندبه کنیم

ای پادشه کون و مکان ادرکنی

هر جمعه، نه، هر روز به یادت هستیم

ای روشنی دیده و جان ادرکنی

عشق تو و ارباب حسین ما را بس

ای مهدی صاحب الزمان ادرکنی

سید محمد

ستون استوار!

هوالحق

علی(ع) آن موجود علوی و سماوی که در کوتاه مدتی زمینی شد، تنها کعبه می توانست تجلی وجودش را پذیرا باشد و تنها محراب عبادتِ مسجد توان تحمل بار سنگین شهادتش را داشت. هرجا که پا می نهاد سراج فتح و چراغ ظفر می افروخت. آغاز حیاتش طلوع هدایت و انجام شهادتش غروب سعادت بود.

قبضه ی شمشیر در کف علی (ع) به خود می بالید و احساس غرور می کرد و تیغ شمشیر برق زنان و رقص کنان خود را نماد آن قدرت یگانه دانسته، فخر می کرد. او که همه ی جهان در برابر دیدگان جانش رژه می رفتند و بدها سرافکنده می شدند و خوبان سرفراز می خرامیدند.

 

علی(ع) یازده ساله بود که مسلمان شد و بر ضد بت ها و بت پرستان مکه قیام کرد.

علی(ع) هجده ساله بود که دست برادری به رسول اکرم داد و قبول کرد که در هر حادثه یار و  یاور پیغمبر باشد.

علی(ع) بیست ساله بود که در رختخواب رسول الله آرمید و خطر مرگ، خطر یک مرگ حتمی و قطعی را خونسردانه اسقبال کرد.

علی(ع) بیست و شش ساله بود که در جهاد بدر با عتبه و شبیه و ولید و سلحشوران بطحا به مبارزه تن به تن پرداخت و در جهاد احزاب عمرو بن عبدود را به خاک و خون فروغلتانید.


امیرالمومنین(ع) می فرماید:

«اسلام یعنی تسلیم اوامر حق بودن، تسلیم یعنی یقین به وجود خدا، یقین به خدا یعنی تصدیق دستور های او، تصدیق یعنی گردن نهادن به بندگی، گردن نهادن به بندگی یعنی اقرار همراه انجام تکلیف و  انجام تکلیف یعنی عمل.» 

 

چه بودی اگر هر زمان چون علی

یلی زادی از مادر روزگار

ترازوی عدلی چنان مستقیم

ستون امانی چنان استوار

مکارم، همانگونه آرام بخش

مواعظ، همانگونه آموزگار

همانگونه از ظلم بنیاد کن

همانگونه با زخم مرهم گذار

به مغز عظیمش همان عزم جزم

به کف کریمش، همان ذوالفقار

همانگونه همچون قضا و قدر

کماندار پیکار پروردگار

که برکندی از سینه دوست دق

برآوری از جان دشمن دمار

سروده استاد شهریار

مونا

هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله...

لطفا با وضو وارد شوید.

بر نام و یاد حسین دست کشیدن طهارت میخواهد. طهارت جسم نه، پاکی و زلالی دل میطلبد.

گفته اند اینجا هیئتی از عشاق حسین گردهم آمده اند. قرار است نام حسین بر زبان بیاورند و یک دنیا با مولایشان عشق بازی کنند. اینجا فاصله ها کوتاه است، اصلا معنا ندارند.

اینجا کسی غریبه نیست. اگر گریه کنم اینجا کسی به اشکهای من نامحرم نیست.

قرار است بنویسیم؟

نمیگویم مینویسیم که اسلام را نجات دهیم، مینویسیم که خود را نجات دهیم وغرق نشویم در این دنیای هزار رنگ هزار چهره.

قرار است بنویسیم، بنویسیم:

عباس جان! تو را به خدا قسم آبی که در کفین داری به آب برنگردان. دستانت را از آب پر کن که ما تشنه ی یافتن معرفتیم. تو ننوش، ما تشنه ی آب کفین توییم. این آب مارا سیراب میکند.

تو ننوشیدی تا جاودانه شوی و ما مینوشیم تا درک این جاودانگی کنیم.

قرار است بنویسیم؟

پس یک بار دیگر به دفترمان نگاه کنیم.

سرخی میبینی....

چرا بغض میکنی؟ تصویری در ذهن داری که مدام تداعی میشود؟ نمیدانی سراغ کدام بروی. از حسین شروع میکنی، از قاسم و عباس و علی اکبر و علی اصغر گذر میکنی و پایان راه را کنار مسلم و حبیب رقم میزنی.

هنوز خیلی ها مانده اند که تو به یاد سرخی خونشان آرام آرام، دلتنگ میشوی.

از سرخی گذر میکنی و به دفتر دلت میرسی. نگاهت هنوز ابری و بارانی است. یاد دست نوشته هایی میفتی، دست نوشته هایی از مرادهایت. مولایت علی(ع) یا مرادت رضا(ع) همواره بر پوستینها یا صفحات کاغذی ای به همین رنگ کلام وحی را نقش زده اند.چه آرامشی در این رنگ پنهان است! به حرمت دست خط هدایتگرانت مراقب باش چه مینویسی.

دست آخر، بازی این رنگها تو را به رنگ سیاه میرسانند. غرور و امیدی بس عجیب از این رنگ نزد ایرانیان نهفته است. میگویند پرچم سپاه ایرانیان که در آخر الزمان به امید یافتن مهدی موعود با سپاه سفیانی رو به رو میشود به رنگ سیاه است. شما را به خدا قسم حافظ این رنگ باشید.

هنوز این دفتر جای تعریف دارد.

آن بالا نیزه هایی نمایانند...حواست کجاست؟ هنوز همراه منی یا بازهم... فکر میکنی. بگذار من خط فکرت را بلند بلند بخوانم:

"نزدیکی ظهر، لشکر حسین(ع) در محلی به نام ذو حُسُم با صحنه ای مواجه شد.

-           الله اکبر! نخلستانهای کوفه! به نخلستانهای کوفه رسیدیم!!

-           چه میگویی؟! میدانی چند فرسخ تا کوفه راه داریم؟!

-           دقیقتر نگاه کن دوست من. آنها نخلستان نیستند. بلکه سر نیزه های سواران اند.

-           آری؛ انگار دارد لشگری به این سو می آید.

-           معلوم نیست آمده اند به ما بپیوندند یا با ما بجنگند..."

نمیدانم، شاید آن روز کسی میگفت: نه نه، نیزه ها جلو نیایید. آرام باشید که اصغر من در گهواره آرمیده.

و شاید دیگری میگفت: ما را چه باک از این نیزه ها. نه نه، نیزه ها جلو بیایید؛ جلو بیایید که اینجا بیرق ما در دست علمداری است به نام عباس بن علی. تا عباس هست و پرچم حق در دستان این امیر وفای کربلا بر افراشته باشد حزنی در دلهای ما راه ندارد. اما... امان از زمانی که میان این بیرق و دست، جدایی بیفتد.

ای اهل حرم خدا! اینجا ترس آواره است، خانه ای ندارد، قرار است محبین شما از نیزه ها قلم بسازند و بنویسند از شما، از غریبی شما، از مظلومیت شما و حتی گاهی گله کنند از دوری قائم شما.

نترسید، ما برای جنگ نیامده ایم. آمده ایم درس بگیریم و آزمون قبولی دهیم. آمده ایم بپیوندیم به شما تا غرق شویم در این دریای انسانیت و آزادگی شما. این بیرق امانتی است که از پس سالها به ما رسیده، باشد که همچون قمر بنی هاشم امانتداران خوبی باشیم و پرچم را برسانیم به صاحب اصلیش، مهدی موعود(عج).

مختار بهانه ای است برای با شما بودن. برای اینکه بعد از 14 قرن حقیقتش را بشنویم و سرحال شویم و دل ببندیم و دست دعا برداریم برای فرج منتقم اصلی. مختار بهانه ی خوبی است.

اینجا عکس مختار که نه، عکس شمارا کم دارد آقا جان!

راستی اینجا کربلاست؟ نه دفتر دل نوشته های ماست. پس هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله .

باید شُکوه نام تورا زندگی کنیم

ای سبزِ سرخ! مثل شما زندگی کنیم

یک قبله اقتدا به خلوص شما کنیم

فارغ ز «من»، برای خدا زندگی کنیم

تا مثل کوفه سجده به شیطان نیاوریم

باید کنار قبله نما زندگی کنیم

چون «حر» به راه عشق تو ثابت قدم شویم

فارغ ز بوی چون و چرا زندگی کنیم

هرگز مباد به تمنای ملک «ری»

همرنگ شمر و حرمله ها زندگی کنیم

باید چو لاله ها همسر داغ شما شویم

اِستاده بر چکاد بلا، زندگی کنیم

بی منت تبسم مرهم، به قاف زخم

باید قیام سرخ تورا، زندگی کنیم

کرب و بلا، بهشت هنوز و همیشه است

باید به بوی کرب و بلا، زندگی کنیم

 سروده ی رضا اسماعیلی

کیمیا