عاشقانه ای با امام زمان(عج)

 


گفتند یار رفته سفر باز می رسد

بیش از هزار سال گذشت و خبر نشد

یعقوب وار این پدر پیر روزگار

چشمش به راه ماند و خبر از پسر نشد

کجاست آن یار سفر کرده، آن مسافر غریب، در کدامین سرزمین منزل دارد و در کدام دیار مأوا؟

کجاست او که واسطه فیض است و حبل المتین ، فرزند فاطمه(س) است و از سلاله پاک حسین (ع)؟

کجاست اَبَر مرد تاریخ ، آن یگانه دوران و منجی نسل انسان؟

دیر زمانی است که چشم در راهیم و به انتظار مقدمش ثانیه شمار لحظه ها.

پس چرا نمی آید؟

چرا نسیم وصال نمی وزد و فصل خزان نمی رود؟ چرا فرقت و هجران رخت بر نمی بندد و روزگار رهایی سر نمی رسد؟

نکند ، نکند این به درازا کشیدن ایام هجر از ما باشد؟

اندکی فکر، کمی اندیشه، آری! این نیامدن و به تاخیر افتادن ها از ماست، از ما و از کرده ها و نکرده های ما، از ما و از فعل و عمل ما.

مگر راه به بیراهه رفته ایم که نوای حضرتش را فراموش کرده ایم آن جا که فرمود: ما را از شیعیان دور نگاه نمی دارد، مگر رفتارهای آنان که به ما می رسد و دور از انتظار است.

مگر یقین نداریم که او آمدنی است و برای آمدنش باید که مهیا شد

مگر باور نداریم که او « بهار زندگی» و «پدری مهربان» و آن هم پدری مهربانتر از هر مادری است.

مگر شک کرده ایم که او واپسین نشانه خدا روی زمین، و واسطه فیض از سرچشمه زلال الاهی است.

مگر فراموش کرده ایم که او حسین(ع) امروز است و آرمانش آرمان حسین(ع) و مقصودش به مقصد رساندن آدمی، بدان جا که شایسته مقام انسانیت است؛ پس چرا صدای « هل من ناصر » او به گوش ما نمی رسد.

مگر به یاد نداریم روایات بسیاری که از جهان پس از ظهور خبر داده اند و از عدالت وامنیت، رضا و خشنودی و به انجام رسیدن ماموریت صدوبیست و چهار هزار پیامبر و یازده امام و هزاران هزار از صلحا و پاکان مژده داده اند..

مگر ایمان نداریم که با ظهورش اهل آسمان و زمین مسرور شوند. بر دولتش چنان رفاه وآسایشی سایه افکند که نظیرش را تاریخ هرگز به خود ندیده است، و مگر نه این است که با معرفت و انتظاری پویا ، دوران فراق و هجران به سر می رسد وآن صبح امید طلوع می کند.

آری باید به پا خاست. چشم ها را شست و در راه کسب معرفت حقیقی گام نهاد. معرفتی که اگر از آن غافل شویم، به مرگ جاهلیت دچار خواهیم شد.

باید که عزم را جزم کرد و مشتاقانه با فعل و عمل زمینه های ظهورش را مهیا ساخت.

باید که بی تاب بود و خستگی ناپذیر کوشید تا دشمنان حضرتش را از کار شکنی و تفرقه انگیزی و از به پا کردن فتنه و آشوب و بلوا، مایوس ساخت.

باید عهدی بست، عهدی از جنس عشق و وفا که دست در دست هم در ظل توجهات وعنایات مولا معارف مهدوی را فرا گرفته، در گسترش این فرهنگ لحظه ای غفلت نورزیم.

 

اللهم عَجّل لولیک الفرج


جهان در انتظار اوست...


مهدي جان دوران انتظار است...

دوران دعا...

ولي آقاجان مي دانم كه تقصير از ماست...

دعاهايمان بوي تكرار وعادت مي دهد...

انگار پاي دعايمان مهر كوفيان است...

دعاهايي كه از آن بوي معرفت برنمي خيزد

و ما انگار پاي دل كندن از كوفه را نداريم...

كوفه اي كه دنياست وپايي كه ميلنگد پاي ارادت ماست ...

ولي مهدي جان هنوز هم هستند حبيب ها يي كه محبوبشان تويي...

آنان كه هر روز منتظرند تا بيايي و فدايي ات باشند...

و از من بي لايق چه انتظار كه اين گونه منتظر باشم...

مهدي جان دعايمان كن تا كمي معرفت بياموزيم و با اخلاص تو را بخوانيم...

 

مهدي جان حكايت ما و شما حكايت يعقوب و يوسف است...

كه يعقوب اشك مي ريخت و به انتظار يوسفش...

ما به گناه و شما گريان در طلب آمرزش ما...

پس در اين حكايت كجاست طلب كردن شما از خدا؟؟؟

كاش يعقوب وار شما را مي خوانديم...

مهدي جان بيا...

مهدي جان بيا ، اي وارث نوح نبي الله

بيا تا بر كشتي نجاتت قدم بگذاريم ودر اين درياي طوفاني با شما به ساحل مقصود برسيم...

مهدي جان بيا،اي وارث ابراهيم نبي الله

بيا كه آتش ظلم و ستم زبانه مي كشد ... بياكه بي تو اين آتش گلستان نمي شود...

مهدي جانبيا، اي وارث عيسي نبي الله

بيا و با نفس مسيحاييت بر دل هاي مرده ما، بدم و آيه«ان الله يحيي و يميت...» بخوان.

مهدي جان بيا، اي وارث موسي نبي الله

بيا كه فرعونيان و قبطيان قصد سبطيان كرده اند... بيا كه نيلزمان بي عصاي شما شكافته نمي شود.

مهدي جان بيا، اي وارث محمد نبي الله

بيا و برايمان مبعثي دوباره بياور

بيا و جزء جزء قرآن را بر جزء جزء قلبمان بنشان ...

بيا ،و برايمان آيه تطهير بخوان تا شايد از اين آلودگي ها پاك شويم...

بيا و برايمان آيه" اقرا بسم ربك الذي خلق " بخوان كه خويشتن خويش از ياد برده ايم...

مهدي جان بيا ،اي وارث امير المومنين(ع)

بيا تا بار ديگر عدل را نظاره كنيم كه فرياد عدل خواهي مكرر شنيده ايم ...

بيا، و درب از خيبر ظلم بركّن...

بيا كه اينجا صفين است و خوارج ميان ما،و قرآن ها ميان نيزه ها

بيا تا نهروان دگر بر پا كني ...

و ظاهر نمايان متعصب را به خاك بنشاني.

و قرآن را از ظاهر به باطن ما بيارايي...

مهدي جان بيا اي فرزند فاطمه(س)

بيا كه دعاي مادرت مستجاب است...

در و ديوار

دل هاي سوخته شيعيان

همه تو را صدا مي كنند...

بيا كه حسن هم منتظر است

كوچه هاي مدينه هنوز صداي سيلي را در گوش دارد

و حسن تنهاي اين كوچه...

بيا و انتقام از غاصبان بستان

 

مهدي جان بيا كه كربلا با كربلاييان به انتظار است...

كربلايي كه هر بار خاك و آبش تو را لمس مي كنند وچشم انتظار شنيدن " يالثارات الحسين"

بيا كه اگر هيچ نداريم ، از اين ديار عاشقي حب حسين را داريم

و در دل داغدار مصيبت هايش...

و بر ديدگان اشك ...

حال يك بار دگر زيارت عاشقي مي خوانيم:

اّن يّرزقّني طّلّب ثارك مّعّ امام مّنصور من اّهل بّيت مّحمّد و ال مّحمّد

و دوباره براي آمدنت دعا مي خوانيم...

كه اي خدا دگر تاب نداريم

و نزديك است...

تا سر بر سجده گاه عاشقي بگذاري و آيه «امن يجيب المضطراذا دعاه و يكشف السوء » بخواني.

نزديك است...

"ان الله لا يخلف الميعاد"

مهرداد*

این الطالب بدم المقتول بکربلا

 

 

سلام

روزتون بخیر

پیشاپیش میلاد خجسته ی حضرت قائم رو تبریک عرض میکنم

امیدوارم این روزها رو قدر بدونیم و توفیق عرض ارادت به آستان مقدسشون نصیبمون بشه

به نظر شما و البته در واقع طبق مطالعات شما

علائم حتمی ظهور چیه؟

علائم غیرحتمی ظهور چیه؟

کدوم یک از علائم ظهور حادث شده؟

و هرچه  دوست داری  در مورد حضرت و ظهور ...

...بسم الله

 

 

... تا انقلاب مهدی




اي امانت دار كوثر كي تو مي‏آيي ز در؟

وي وصي آل حيدر كي تو مي‏آيي ز در

مصحف زهراست نزدت، تيغ‏حيدر همچنين

وارث بابا و مادر كي تو مي‏آيي ز در

چشم اميد تمام انبياء و اولياء

بر ظهور تست آخر كي تو مي‏آيي ز در

هستي از هست‏تو هستي‏يافت اي هست‏خدا

وي همه هست پيمبر كي تو مي‏آيي ز در

ديدگان اشكبار شيعيان مي‏خواندت

كاي به عالم ميرو رهبر كي تو مي‏آيي ز در

هر سحر گويد مؤذن با نواي تازه‏اي

مجري احكام داور كي تو مي‏آيي ز در

كربلا، مكّه، مدينه، كاظمين، مشهد، نجف

سامرا، گويند يكسر كي تو مي‏آيي ز در

روشني بخش قلوب مؤمنين و مؤمنات

منجي دلهاي مضطر كي تو مي‏آيي ز در؟

پرسمان مهدویت...


«قال رسول الله(ص): من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة الجاهلية؛ هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.»

بحارالانوار، ج8، ص368.

و مهدی(عج) همان امام زمان من و توست.

شناختش لازم و در راهش بودن بر ما واجب است.

ولی چگونه او را بشناسیم؟

نه او را دیده ایم و نه درباره اش می دانیم.

تصمیم سختی نیست.

شروع پرسمان مهدویت، شاید بتواند گوشه ای از شناخت امام زمان(عج) باشد برای ما جوانان...

پس با عنایت خاصه ی حضرت حق تعالی و صاحب العصر والزمان(عج)، پرسش های خود را پیرامون مهدویت آغاز می کنیم.

در این راستا از تمامی دوستان عزیز خواهشمندیم که سوالات خود را پیرامون مسئله ی مهم مهدویت، مطرح نموده و دوستانی که جواب را می دانند به آن ها پاسخ دهند.

قبلاً از تبادل اطلاعات بین شما دوستان عزیز کمال تشکر را داریم.

التماس دعا

آقای نور و آینه برگرد!!!

عقربه های ساعت چه بیهوده به گرد خویش میگردند در صفحه ی نیلگون غیبت!

در این تیره شام پر فریب ، پایان نیرنگ را به امید دیدار شما انتظار میکشیم!

چه مبارک ساعتی است ، آن دم که با حضورتان جهان برای شادی هامان تنگ میشود

آنقدر که در پوست زمین نمیگنجیم

آنقدر که تا عرش، بانگ شادمانی مان خواهد رسید!

مولای مهربانم

وای بر من

که احسن الخالقین بودم

واینک در این خاک تیره، با جامه ای غبار گرفته، در جستجوی حقیقت میگردم

اما شما

شما همانی هستی که بودی

و هیچ غباری از این خاک سیاه، بر سپیدی جامه تان رخصت نشستن نیافته

من زمین تا آسمان دورم از آنچه بوده ام

دستم را بگیر

ای مرد آسمانی!

 

 

یا لثارات الحسین...


حضرت مهدی علیه السلام منتقم خونهای به ناحق ریخته شده در عالم است. انتقام امام عصر علیه السلام، یک مسأله شخصی نیست. آنچه در کربلا رخ داد، از نظر اعتقادی، ستیز همه اسلام با همه کفر بود؛ کسانی که با امام حسین علیه السلام جنگیدند در حقیقت با ادعای مسلمانی، به انکار توحید و ردّ نبوّت برخاستند. این نفاق به مراتب از کفرِ صریحِ کافرانِ صدر اسلام بدتر و خطرناک تر بوده است

نکته قابل ذکر این است که واقعه کربلا  وشهادت امام حسین علیه السلام همراه با اهل بیت علیهم السلام  واصحاب ایشان، در عاشورای سال 61 هجری، حادثه ای نیست که فقط به زمان وقوعش مربوط بوده و صرفاً از دشمنی شخصی بنی امیه با اهل بیت عصمت وطهارت علیهم السلام نشأت گرفته باشد. ریشه های اصلی این مصیبت بزرگ، به صدر اسلام و دشمنی های حساب شده منافقانِ زمان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم با آن حضرت برمی گردد. به همین جهت، مصیبت روز عاشورا برای همه اهل بیت علیهم السلام بسیار سنگین و جانگداز است. خاندان وحی علیهم السلام، ایام محرم و عاشورا در هر سال را ایام حزن و سوگواری خود می دانستند. به عنوان نمونه حضرت رضا علیه السلام می فرماید

روز امام حسین علیه السلام (عاشورا) پلکهای ما را زخم نموده، و اشکهای ما را روان ساخته، و عزیز ما را در سرزمین گرفتاری و بلا به ذلّت انداخته است، و  باعث شده که ما تا پایان دنیا در اندوه و گرفتاری باقی بمانیم؛ پس گریه کنندگان باید بر مانند حسین علیه السلام بگریند 1

این حدیث، بیان کننده بعضی از مصائب اهل بیت علیهم السلام در غم عاشورای امام حسین علیه السلام است

امّا گفتگوی مفضّل با امام صادق علیه السلام، پرده از واقعیت عمیق تر و تلخ تری برمی دارد. مفضّل از خواصّ اصحاب امام علیه السلام به ایشان عرض کرد

إنَّ یَوْمَکُمْ فِی الْقِصاصِ لَأعظَمُ مِنْ یَوْمِ مِحْنَتِکُمْ

روزی که (دشمنان خود را) قصاص می کنید، از روز غم و محنت شما بزرگتر است

مفضّل می خواست با این گفتار خود، امام صادق علیه السلام را نسبت به مصیبت های اهل بیت علیهم السلام تسلّی دهد. بر این اساس که خوشحالی از قصاص دشمنان، ناراحتى های گذشته ایشان را جبران می کند. ولی حضرت در پاسخ او فرمود

ولا کَیَومِ مِحنَتِنا بِکَربلاء 2

ولی نه مانند غم و ناراحتى ما در کربلا.

یعنی قصاص کردن دشمنان، ناراحتى های ما را در روز عاشورا و سرزمین کربلا جبران نمی کند، آن محنتی که به تعبیر امام رضا علیه السلام تا پایان دنیا باقی خواهد ماند و حتى با انتقام امام عصر علیه السلام از قاتلین سیّد الشهداء علیه السلام نیز از بین نخواهد رفت.

مصیبت عاشورا، بیش از آن که معلول ظلم وستم بنی امیّه در حق اهل بیت علیهم السلام باشد، برخاسته از اساس منحرف وباطلی است که پایه گذاران سقیفه وقاتلین محسن فاطمه علیها السلام پی ریزی کردند، واز این بالاتر هرکسی در هر زمان وهر مکان، به کشته شدن سیّد الشهداء علیه السلام ویاران وفادار حضرتش، قلباً راضی وخشنود باشد، خود جزء قاتلین آن حضرت محسوب می گردد

پیامبر خدا صلى الله علیه وآله و سلم فرمود

ألا وإنّ الرّاضِینَ بِقَتْلِ الحُسَینِ علیه السلام شُرکاءُ قَتَلَتِهِ 3

آگاه باشید، کسانی که به کشتن حسین علیه السلام راضی و خشنود باشند، در کشتن آن حضرت شریک قاتلانش هستند

به همین جهت در احادیث آمده است، که وقتی امام عصر علیه السلام ظهور می فرماید، انتقام خون سیّد الشهداء علیه السلام را از فرزندان قاتلین آن حضرت می گیرد

البته برای کسانی که با معارف اعتقادی اسلام آشنایی ندارند، پذیرش این مطلب سنگین است که کسانی به خاطر کار پدران خود، مورد عذاب الهی قرار گیرند

عبدالسلام هروی از امام رضا علیه السلام می پرسد: نظر شما درباره سخن امام صادق علیه السلام چیست که فرمود

إذا خَرَجَ القائم علیه السلام قَتَلَ ذراری قَتَلَةِ الحُسینِ علیه السلام بِفِعالِ آبائِهِمْ.

وقتی قائم علیه السلام ظهور کند، فرزندان کشندگان حسین علیه السلام را (به سبب اعمال پدرانشان) به قتل می رساند.

حضرت امام رضا علیه السلام فرمود: همین طور است ، مطلب همان گونه است که امام صادق علیه السلام فرموده اند

هروی می پرسد: پس منظور آیه قرآن چیست که می فرماید: (وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى)(4)؟

حضرت امام رضا علیه السلام فرمودند:

خداوند در همه گفتارهایش راست فرموده است، ولی فرزندان کشندگان حسین علیه السلام به اعمال پدران خود راضی هستند، و به آن افتخار می کنند. و هرکس به انجام چیزی راضی و خشنود باشد، مانند کسی است که آن را انجام داده است تا آنجا که اگر کسی در مشرق کشته شود و فرد دیگری در مغرب به کشتن او راضی باشد، رضایت دهنده نزد خدای عزَّ وجلَّ، شریک قاتل محسوب می شود، و حضرت قائم علیه السلام وقتی ظهور می فرماید، صرفاً بدلیل رضایت آنها به عمل پدرانشان، آنها را به قتل می رساند 5

در روایت دیگری ابوحمزه ثمالی می گوید: به حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) عرض كردم

ای فرزند پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم)! آیا شما همه قائم نیستید و حق را برپا نمی دارید؟ پس چرا تنها حضرت مهدی (علیه السلام) را قائم می خوانند؟

حضرت فرمودند: چون جدّم حسین (علیه السلام) كشته شد،فرشتگان صدا به گریه و ناله بلند نموده و به خداوند متعال عرض كردند:

پروردگارا! آیا قاتلان بهترین بندگانت و زاده ی اشرف برگزیدگانت را به حال خود وا می گذاری؟

خداوند متعال به آن ها وحی فرستاد:

ای فرشتگان من! آرام گیرید. به عزّت و جلالم سوگند،از آنان انتقام خواهم گرفت؛هر چند بعد از گذشت زمان ها باشد.

آن گاه پروردگار عالم پرده از جلوی دیدگان آنان كنار زد و امامان از فرزندان امام حسین (علیه السلام) را یكی پس از دیگری به آن ها نشان داد.

فرشتگان از این منظره،مسرور و شادمان گردیدند و دیدند كه یكی از آن بزرگواران،ایستاده مشغول نماز است.

خداوند متعال فرمود:

با این قائم (شخص ایستاده) از آنان (قاتلان امام حسین (علیه السلام) انتقام خواهم گرفت 6

 

گردآورنده: سید

پی نوشت:

1- بحار الانوار، ج44، ص284.

2- فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفی، ص532.

3- بحار الانوار، ج44، ص304.

4- انعام 164:6. (هیچ کس بار (عمل) دیگری را بدوش نمی کشد(

5-  عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص273.

6- دلایل الامامه،طبری، ص 239

خبر...


دلم دوباره خبر می دهد ظهور تو را

بدون فاصله حس می کنم حضور تو را

به من مگو که نرفته چگونه بازآید

مسیر جاده خبر می دهد عبور تو را

کدام آینه در این زمانه ناقص نیست؟

که خوب جلوه دهد انعکاس نور تو را

شبی به سینه ی طوفانی ام به صید بیا

مگر که لمس کنم رشته های تور تو را

من از زیارت ناحیه خوب دانستم

شکسته است کسی شیشه ی غرور تو را

شعر از: رضا جعفری

این الطالب بدم المقتول بکربلا

 

 

مولای من

یادت هست؟

آن روز که بریر از سیدالشهدا رخصت خواست تا با عمر سعد گفتگو کند. اذن امام را که ستاند شتابان به سوی خیمه ی بن سعد رفت.

وارد شد.

بدون کلامی. حتی بدون سلامی!

عمرسعد خشمگین شد و گفت: چرا سلام ندادى ، مگر من مسلمان نيستم.منی  كه خدا و رسول خدا را قبول دارم و شهادت به حق مى دهم ؟
برير گفت : اگر خدا و پيغمبر را مى شناختى به جنگ عترت پيامبر نمى آمدى .بنگر به  اين رود فرات كه مثل شكم ماهى مى درخشد و سگها و خوكها از آن آزادانه مى نوشند، ولى حسين بن على و برادران و زنان و اهل بيت او از تشنگى مى ميرند و تو بين آب و آنان مانع شده اى كه بنوشند و آنگاه خيال مى كنى كه خدا و پيغمبر را مى شناسى ؟!

مولای من

یادت هست که  عمر سعد مدتى سر به پايين انداخت . بعد سر بلند كرد و گفت :من يقين دارم هر كه با آنان بجنگد و حقشان را غصب كند، حتما در آتش خواهد سوخت ، ولى اى برير! مى خواهى حكومت رى را رها كنم تا به ديگرى برسد؟ به خدا كه دلم نمى پذيرد!!!!

یادت هست وقتی امام از آن گروه نااميد شدو دانست كه با او خواهند جنگيد، به اصحاب خود چه  فرمود؟

« اطراف خيمه گاه ، گودالى مانند خندق بكنید و در آن آتش بر افروزید تا جنگ با دشمن فقط از يك سو باشد . اگر آنان با ما بجنگند و ما با آنان مشغول باشيم ، حرمت حرم مى شكند!»

 اصحاب از هر طرف به كمك برخاستند، خندق كندند، خاشاك و هيزم جمع كرده و در آن ريختند و آنها را آتش زدند....



 

و از آن روز سالها میگذرد!

حالا دیگر داریم خفه میشویم از  بغضهای فروخورده مان

داریم جان میدهیم از داغ زخمهایی که  ملبس به جامه ی تزویر  بر پیکر دین  میخورد

مهدی جان

آقایی که  از علی(ع) هم شجاعت را به ارث برده ای

هم غربت را

لبهای خشکیده

پیکر های قطعه قطعه

سرهای سرفرازی که بر سر نی آرام گرفته

پاهای تاول زده

گوشهای خالی از گوشواره

صورت های سیلی خورده

چشم های محزون دخترکان یتیم

تو را می خواند

فرزند زهرا(س)

بیا!!!!

دلم دلتنگ عطر سیب است!

 

 

و این بحر، طویل است...


عصر یک جمعه ی دلگیر، دلم گفت بگویم، بنویسم:

که چرا عشق به انسان نرسیده است؟

چرا آب به گلدان نرسیده است؟

چرا لحظه ی باران نرسیده است؟

و هر کس که در این خشکیِ دوران به لبش جان نرسیده است، به ایمان نرسیده است...

و غم عشق به پایان نرسیده است.

بگو حافظ دل خسته ز شیراز بیاید، بنویسد که هنوز هم که هنوز است، چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است؟

چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟

دل عشق ترک خورد...

گل زخم نمک خورد...

زمین مرد...

زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد...

فقط برد...

زمین مرد، زمین مرد...

خداوند گواه است، دلم چشم به راه است...

و در حسرت یک پلکِ نگاه است...

ولی حیف، نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی...

برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه ی دلگیر، وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس...

تو کجایی گل نرگس؟

به خدا آهِ نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم...

زده آتش به دل عالم و آدم...

مگر این روز و شبِ رنگِ شفق یافته در سوگِ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم...

که به جای نم شبنم، بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت...

نکند باز شده ماه محرم!

که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت...

به فدای نخ آن شال سیاهت!

به فدای رخت ای ماه! بیا...

صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی، آجرک الله!

عزیز دو جهان یوسفِ در چاه!

دلم سوخته از آه نفس های غریبت...

دلِ من بال کبوتر شده...

خاکستر پرپر شده...

همراه نسیم سحری روی پر فطرسِ معراجْ نفس گشته هوایی...

و سپس رفته به اقلیم رهایی...

به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی...

و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرببلایی؟!

به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد...

نِگَهَم خواب ندارد...

قلمم گوشه ی دفتر غزل ناب ندارد...

شب من روزن مهتاب ندارد...

همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دل سوخته ارباب ندارد؟

تو کجایی... تو کجایی...

شده ام باز هوایی... شده ام باز هوایی...

گریه کن، گریه و خون گریه کن.

آری که هر آن مرثیه را خلق شنیده است شما دیده ای آن را...

و اگر طاقتتان هست، کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم...

و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من همچو عصا در ید موسی بشود...

چون تپش موج مصیبات بلند است...

به گستردگی ساحل نیل است...

و این بحر، طویل است...

و ببخشید اگر این مخمل خون بر تن تبدار حروف است...

که این روضه ی مکشوف لهوف است...

عطش بر لب عطشان لغات است...

و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است...

و ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است...

ولی حیف که ارباب قتیل العبرات است...

ولی حیف که ارباب اسیر الکربات است...

ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه ی یار است...

و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی...

الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که الشمر...

خدایا چه بگویم که شکستند سبو را و بریدند...

دلت تاب ندارد...

به خدا با خبرم، می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی...

تو خودت کرببلایی...

قسمت می دهم آقا به همین روضه، که در مجلس ما نیز بیایی...

تو کجایی...تو کجایی؟


سید محمد

عاشقانه بخواهي اجابتت ميكند

23

در قرن هفتم تعداديي از شيعيان كه در بحرين زندگي ميكردند دچار مشكل بزرگي شدند .

حاكم بحرين رابطه خوبي با شيعيان نداشت و دشمن سرسخت آنان بود ،حاكم وزيري داشت كه در دشمني با شيعيان بسيار بدتر از خود او بود.

 روزی وزير در حالي كه اناري در دست داشت نزد حاكم رفت.

بر روي انار  كلماتي اينچنين حك شده بود:

 (لا اله الا الله . محمد رسول الله. ابوبکر و عمر و عثمان و علي خلفاءرسول الله )

وقتي حاكم نوشته ی روي انار را ديد گفت: اين نوشته ی انسان نيست و بيشك اراده ی خداوند است كه چنين بر روي پوست انار حك شده ،بدون اينكه انار زخمي شده باشد.

وزير از فرصت استفاده كرد و چنين گفت:

اين نشانه  و دليل محكمي است بر باطل بودن مذهب تشیع.اینک بزرگان شیعه را جمع کنید و نوشته را به آنها نشان دهید،چنانچه با ديدن اين مدرك از مذهب تشيع دست برداشتند و به مذهب تسنن روي آوردند با آنان كاري نداریم و اگر امتناع كردند آنها مخير به انتخاب يكي از اين سه امر هستند:

اول آن که جزيه دهند؛ چنان که نامسلمانان مانند يهود و نصاري جزيه مي دهند؛
دوم، جوابي دهند که آن دليل را رد کند و نوشته ي موجود بر انار را پاسخگو باشند ؛
سوم ، والي ، مردان شيعه را بکشد و زنان و فرزندانشان را به اسارت و اموالشان را به غنيمت بگيرد!

 

حاكم بحرين نيز پيشنهاد را پذيرفت و بزرگان شيعه را فراخواند و آنان را مخير به انتخاب يكي از اين سه راه كرد. علماي شيعه راه دوم را انتخاب كرده و سه روز از والي فرصت خواستند.

بعد از اينكه از مجلس بيرون آمدند باهم به شور نشستند كه چه دليلي بياوريم، هرچه فكر كردند نتوانستند دليلي بيابند.در نهايت تصميم گرفتند از ميان خود 10 نفر  و از ميان آنها 3 نفر را كه از همه صالح تر است  انتخاب كنند تا شبها به بيابان برود و در خلوت به درگاه حضرت مهدي (عليه السلام) استغاثه كند تا پاسخ را از خود امام دريافت كند.

دو نفر اول در شب اول و دوم موفق به ديدار حضرت نشدند و دست خالي برگشتند.

شب سوم، شيخ محمد بن عيسي دمستاني، که مردي فاضل و پرهيزگار بود با پاي و سر برهنه به صحرا رفت و ساعاتي از شب را به گريه و توسل و استغاثه به ساحت مقدس حضرت مهدي (عليه السلام) گذراند تا اينكه در اواخر شب حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) حاضر شدند و فرمودند:

محمد بن عيسي با اين حالت در صحرا چه ميكني؟

محمد بن عيسي گفت: اگر شما صاحب الامري پس حاجت مرا ميداني و نيازي به گفتن آن نيست.

حضرت فرمود: براي بلايي آمده اي كه در باره انار و نوشته آن بر سر شما وارد آمده.

وقتي مرد اين را شنيد جلو رفت و گفت :بله مولاي من 

امام (عليه السلام) فرمود:
وزير ملعون درختي در خانه دارد. وقتي درخت بار برداشت، قالبي از گل به شکل انار ساخت. آن را دو نيم کرد و کلمات را در قالب نوشت. آن گاه اناري از درخت را در قالب قرار داد و قالب را بر انار بست و محکم کرد. هنگامي که انار رشد کرد و بزرگ شد، پوستش به شکل آن نوشته درآمد. 

فردا به ديدار والي برويد و به او بگوييد كه براي پاسخ آمده ايم

اما پاسخ شما را در خانه وزير ميدهيم وقتي وارد خانه شديد در سمت راست اتاقي است  به حاكم بگو پاسخ شما در آن اتاق است. وزير از ورود شما جلوگيري ميكند.  شما بايد مانع شويد كه او زودتر به داخل اتاق برود هر طور كه شده باهم وارد شويد.در اتاق تاقچه اي وجود دارد و بر روي ان كيسه اي سفيد رنگ ، كيسه را بردار ، در داخل كيسه قالب گلي وجود دارد كه وزير آن را ساخته ،سپس قالب را جلوي وزير بگذار و آن انار را در درون قالب قرار بده تا معلوم شود قالب به اندازه همان انار است.

به حاكم بگو ما معجزه ديگري نيز داريم و آن اين است كه در آن انار جز خاكستر و دود چيزي نيست اگر قصد داري از درستي آن باخبر شوي به وزير بگو تا انار را بشكند. وقتي وزير آن را بشكند خاكستر بر چهره و ريش او مينشيند.

محمد بن عیسی پرسید: علت تاخیر دو روزه ی شما در حل این مشکل چه بود؟

امام فرمود: خودتان از حاكم سه روز فرصت خواستيد. اگر در همان مجلس حاكم، مرا صدا مي‌زديد و مي‌گفتيد يا صاحب الزمان! همان جا راه حل را به شما مي‌نماياندم.

روز بعد پس از بر ملاشدن حقیقت والي گفت:

 من شهادت مي دهم که جز الله خدايي نيست و محمد (صل الله عليه و اله و سلم) بنده و فرستاده ي او است و خليفه ي بلافصل وي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) است.

 آن گاه به ائمه ي طاهرين (عليهم السلام) اقرار کرد و به کشتن وزير فرمان داد و از اهل بحرين، پوزش طلبيد. 

اين ماجرا نزد اهالي بحرين مشهور است و قبر محمد بن عيسي در بحرين معروف و زيارتگاه مردم است.

 

   بحارالانوار، ج 52، صص 180-178.
منبع: کتاب باز شناختي از يوسف زهرا عليه السلام

مسعود   

میلاد منجی

 


بسم الله الرحمن الرحيم

" اللهم کن لوليک الحجـة بن الحسـن صلواتک عليه و علي آبائـه في هذه السـاعه و فـي کل  ساعة ولياً و حافظاً وقائداً وناصراً و دليلاً و عينا حتي تسکنه ارضک طوعا  و تمتعه فيها طويلا "

 

«خدایا! برادران مرا به من بنما»

نگاه یاران پیامبر به یکدیگر گره خورد.

سکوت بود و سکوت

ناگهان یکی از اصحاب از جا برخاست و پرسید:«ای محمد(ص)مگر ما برادران تو نیسیتم؟»

برچهره ی رسول الله لبخند زیبای همیشگی نقش بست  و فرمود:

«نه! شما یاران من هستید. برادران من مردمی در آخرالزمان هستند که به من ایمان می آورند با آنکه مرا ندیده اند. ثابت ماندن یکی از آنها بر دین خود، از صاف کردن شاخ پر تیغ با دست و نگاه داشتن پاره ای از آتش در دست دشوارتر است. آنها چراغ های شب تارند که پروردگار آنها را از هر فتنه تیره و تاری نجات می دهد»

 

در امتداد خزان ، روزها زمستانی

و در غیاب شما ، آفتاب زندانی

جسارت است ولی یک سوال می پرسم

چقدر در پس پرده حضور پنهانی ؟

ببین برای شما جمعه ندبه می خوانند

نوادگان زمین ،خسته از پریشانی

چه وقت میرسد آقا نگاهتان باشد

برای شب زدگان آیت غزل خوانی ؟

چرا نمی رسی ای منتقم ببین امروز

به نیزه ها شده قرآن به دست شیطانی

دوباره پنجره ها ، زل زدن به غربت شهر

در انتظار شما ای طلوع پایانی

شعر : علی سلیمانی

جمعه ی وصال...


اين جمعه هم گذشت، تو اما نيامدی

خورشيد خانواده زهرا(س) نيامدی

 

آقا! می دانيم كه خود چقدر چشم انتظاری تا پروردگار امر ظهورت را امضا كند و به امداد جهانيان بپردازی. مي دانيم كه چقدر به اين امر مشتاقی.

شرمنده ايم مولا و می دانيم كه مسبب اين فراق و  جدايی ما هستيم.

اين ما هستيم كه با كارهايمان به اين جدايی دامن می زنيم.

دل شما را می شكنيم.

قلبتان را آزرده می كنيم و فقط مي گوييم «ما منتظريم».

اين چه انتظاری است؟!

ندبه ها را  در خواب غفلت می مانيم و خستگی را بهانه می كنيم.

تمام روز جمعه را به كارهای روزمره سپری می كنيم و چون به غروب دلگير جمعه می رسيم، تازه يادمان می افتد كه مسافر ما باز هم از سفر غيبت نيامد و زير لب می گوييم: « خدا كند كه بيايی ».

آقا شما بين دوستدارانت چقدر غريبی...

آقا ببخش ما را كه بی وفاييم...

... كه تنها هر وقت مشكلی به سراغمان می آيد، يادت می كنيم.

... كه تنها وقتی غم و غصه بر ما غالب مي شود، يادت مي كنيم

... كه عاشق نيستيم و ادعای عاشقی داريم.

سال هاست كه در انتهای صف عاشقی ايستاده ايم و در كلاس عاشقی مردود شده ايم ولی...

از خدا خواسته ايم و می خواهيم كه غم عشقت را در دلهايمان جاری كند... چونان كه زليخا را به درد عشق يوسف مبتلا كرد.

و اين غم فراق را به شيرينی وصال مبدل نمايد.

لیلا

منتقم مادر...


ای گمشده ی گمشدگان ادرکنی

ای منتظر منتظران ادرکنی

ما ذره ی ناچیز و تویی بحر کرم

ای منتقم مادرمان ادرکنی

تا کی به وصال تو به سر ندبه کنیم

ای پادشه کون و مکان ادرکنی

هر جمعه، نه، هر روز به یادت هستیم

ای روشنی دیده و جان ادرکنی

عشق تو و ارباب حسین ما را بس

ای مهدی صاحب الزمان ادرکنی

سید محمد

رجعت 13 بانو در دولت حضرت مهدی(عج)...


2) سمیه مادر عمار یاسر:

سمیه و همسرش یاسر، از افرادی بودند که در راه اسلام، مجاهدت های زیادی کردند.

پیامبر اسلام هرگاه از کنارشان عبور می کرد، آن ها را به صبر و استقامت سفارش می نمود و می فرمود: از خاندان یاسر! صبر پیشه کنید که وعده گاه شما بهشت است.

سمیه هفتمین نفری بود که به اسلام گروید و بدین سبب، دشمن سخت به خشم امد و بدترین شکنجه ها را بر او روا داشت.

سرانجام ابوجهل ایشان را به شهادت رساند.

خداوند به سپاس مجاهدتی که از خود نشان داد، او را در زمره یاران حضرت مهدی(عج)، در زمان ظهورش قرار داد.

3) نسیبه دختر کعب مازنیه:

او از جمله زنانی است که در پشت جبه های جنگ، همراه پیامبر بود.

در جنگ احد، نسیبه، به هنگام مداوای مجروحان آسیب زیادی دید.

پیامبر گرامی، این فداکاری را ستود و به فرزندش، عماره، فرمود: امروز مقام مادر تو از مقام مردان جنگی بالاتر است.

بعد از فروکش کردن جنگ، نسیبه با 13 زخم به همراه دیگر مسلمانان به خانه برگشت و با شنیدن فرمان پیامبر خدا که فقط مجروحان جنگ باید به تعقیب دشمن بشتابند، از جای برخاست و اماده ی رفتن شد، اما به علت شدت خونریزی نتوانست در جنگ شرکت کند.

نسیبه از کسانی است که برای یاری حضرت مهدی(عج) زنده خواهد شد.

4) ام ایمن:

ام ایمن از زنان پرهیزکار و خدمتکار حضرت رسول(ص) است.

پیامبر به او مادر خطاب می نمود و می فرمود: این زن، باقیمانده ای از خاندان من است.

ام ایمن از شیفتگان خاندان امامت بود که در ماجرای فدک، حضرت زهرا(س) او را به عنوان شاهد معرفی کرد.

وی 5 یا 6 ماه بعد از رسول خدا از دنیا رفت.

خداوند به برکت حضرت مهدی(عج) به هنگام ظهور، او را زنده می گرداند.

5) ام خالد:

در کتاب رجال کشی درباره ی شخصیت و مقام این زن فداکار از امام صادق(ع) مطلبی ذکر گردیده که حائز اهمیت است.

ابوبصیر گوید: در خدمت امام صادق(ع) نشسته بودیم که ام خالدِ مقطوعة الید از راه رسید.

حضرت فرمود: ای ابابصیر، آیا میل داری که کلام ام خالد را بشنوی؟

من عرض کردم: آری ای فرزند رسول خدا، با شنیدن آن شادمان می گردم...

در همان موقع ام خالد به خدمت امام آمد و سخن گفت.

دیدم در کمال فصاحت و بلاغت صحبت می کند.

سپس حضرت در پیرامون موضوع ولایت و برائت از دشمنان با او سخن گفت.

خداوند او را در زمره ی یاران مهدی(عج) در دوران ظهورش قرار داد.

6) حبابه والبیّه:

حبابه از زنان والا مقامی بود که دوره ی زندگی هشت امام معصوم را درک کرده بود.

اولین ملاقات وی با حضرت علی(ع) به گونه ای بود که از آن حضرت، دلیلی بر امامت خواست.

حضرت بر روی سنگی مهر خود را نقش کردند و اثر آن به جای ماند و فرمود: بعد از من هر کسی چنین کاری کند، امام است.

حبابه بعد از شهادت هر امامی نزد دیگری می رفت و نقش مهر آنان را بر سنگ می دید.

سرانجام، وی 9 ماه پس از شهادت امام رضا(ع) درگذشت.

وی در زمان حیات خویش، از زیادی سجود سوخته و از عبادت، همانند چوب خشکیده بود.

وی 113 سال از عمرش گذشته بود که خدمت امام رسید.

حضرت با اشاره ی انگشت جوانی اش را برگرداند.

به برکت حضرت ولی عصر(عج) در زمان ایشان زنده خواهد شد.

7) قنواء:

قنواء دختر رشید هجری از یاران امام صادق(ع) بود.

وی دختر بزرگمردی است که در راه محبت و دوستی امیرالمومنین به طرز دلخراشی به شهادت رسید.

از گفتار شیخ مفید برمی آید که قنواء به هنگام ورود پدرش به نزد عبیدالله، شاهد قطع دو دست و دو پای پدر خود بود.

وی به کمک دیگران، بدن نیمه جان پدر را از دارالاماره بیرون آورده و به خانه منتقل کرد.

روزی قنواء به پدرش گفت: پدرجان! چرا این همه خود را به رنج و مشقت عبادت می اندازی؟

پدر در جواب گفت: پس از ما گروهی خواهند آمد که بینش دینی و ایمانشان از ما که این همه خود را به زحمت عبادت انداخته ایم، بیشتر است.

قنواء به برکت حضرت مهدی(عج) زنده خواهد شد.

8) زبیده:

شیخ صدوق در مورد زبیده گفته است: زبیده زن هارون الرشید و یکی از هواداران اهل بیت بود.

او 100 کنیز داشت که پیوسته مشغول حفظ قرآن بودند و همیشه از محل سکونت او صدای قران بلند می شد.

هنگامی که هارون دانست از شیعیان امیرالمومنین است، قسم خورد که طلاقش دهد.

زبیده کارهای خدماتی زیادی داشت که یکی از آنان آب رسانی به عرفات بود.

او در سال 316 ه.ق رحلت نمود.

خداوند به برکت مهدی آل محمد(عج) او را زنده می گرداند تا در رکاب ایشان به خدمت گماشته شود.

هرکه دارد هوس کرببلا بسم الله...

لطفا با وضو وارد شوید.

بر نام و یاد حسین دست کشیدن طهارت میخواهد. طهارت جسم نه، پاکی و زلالی دل میطلبد.

گفته اند اینجا هیئتی از عشاق حسین گردهم آمده اند. قرار است نام حسین بر زبان بیاورند و یک دنیا با مولایشان عشق بازی کنند. اینجا فاصله ها کوتاه است، اصلا معنا ندارند.

اینجا کسی غریبه نیست. اگر گریه کنم اینجا کسی به اشکهای من نامحرم نیست.

قرار است بنویسیم؟

نمیگویم مینویسیم که اسلام را نجات دهیم، مینویسیم که خود را نجات دهیم وغرق نشویم در این دنیای هزار رنگ هزار چهره.

قرار است بنویسیم، بنویسیم:

عباس جان! تو را به خدا قسم آبی که در کفین داری به آب برنگردان. دستانت را از آب پر کن که ما تشنه ی یافتن معرفتیم. تو ننوش، ما تشنه ی آب کفین توییم. این آب مارا سیراب میکند.

تو ننوشیدی تا جاودانه شوی و ما مینوشیم تا درک این جاودانگی کنیم.

قرار است بنویسیم؟

پس یک بار دیگر به دفترمان نگاه کنیم.

سرخی میبینی....

چرا بغض میکنی؟ تصویری در ذهن داری که مدام تداعی میشود؟ نمیدانی سراغ کدام بروی. از حسین شروع میکنی، از قاسم و عباس و علی اکبر و علی اصغر گذر میکنی و پایان راه را کنار مسلم و حبیب رقم میزنی.

هنوز خیلی ها مانده اند که تو به یاد سرخی خونشان آرام آرام، دلتنگ میشوی.

از سرخی گذر میکنی و به دفتر دلت میرسی. نگاهت هنوز ابری و بارانی است. یاد دست نوشته هایی میفتی، دست نوشته هایی از مرادهایت. مولایت علی(ع) یا مرادت رضا(ع) همواره بر پوستینها یا صفحات کاغذی ای به همین رنگ کلام وحی را نقش زده اند.چه آرامشی در این رنگ پنهان است! به حرمت دست خط هدایتگرانت مراقب باش چه مینویسی.

دست آخر، بازی این رنگها تو را به رنگ سیاه میرسانند. غرور و امیدی بس عجیب از این رنگ نزد ایرانیان نهفته است. میگویند پرچم سپاه ایرانیان که در آخر الزمان به امید یافتن مهدی موعود با سپاه سفیانی رو به رو میشود به رنگ سیاه است. شما را به خدا قسم حافظ این رنگ باشید.

هنوز این دفتر جای تعریف دارد.

آن بالا نیزه هایی نمایانند...حواست کجاست؟ هنوز همراه منی یا بازهم... فکر میکنی. بگذار من خط فکرت را بلند بلند بخوانم:

"نزدیکی ظهر، لشکر حسین(ع) در محلی به نام ذو حُسُم با صحنه ای مواجه شد.

-           الله اکبر! نخلستانهای کوفه! به نخلستانهای کوفه رسیدیم!!

-           چه میگویی؟! میدانی چند فرسخ تا کوفه راه داریم؟!

-           دقیقتر نگاه کن دوست من. آنها نخلستان نیستند. بلکه سر نیزه های سواران اند.

-           آری؛ انگار دارد لشگری به این سو می آید.

-           معلوم نیست آمده اند به ما بپیوندند یا با ما بجنگند..."

نمیدانم، شاید آن روز کسی میگفت: نه نه، نیزه ها جلو نیایید. آرام باشید که اصغر من در گهواره آرمیده.

و شاید دیگری میگفت: ما را چه باک از این نیزه ها. نه نه، نیزه ها جلو بیایید؛ جلو بیایید که اینجا بیرق ما در دست علمداری است به نام عباس بن علی. تا عباس هست و پرچم حق در دستان این امیر وفای کربلا بر افراشته باشد حزنی در دلهای ما راه ندارد. اما... امان از زمانی که میان این بیرق و دست، جدایی بیفتد.

ای اهل حرم خدا! اینجا ترس آواره است، خانه ای ندارد، قرار است محبین شما از نیزه ها قلم بسازند و بنویسند از شما، از غریبی شما، از مظلومیت شما و حتی گاهی گله کنند از دوری قائم شما.

نترسید، ما برای جنگ نیامده ایم. آمده ایم درس بگیریم و آزمون قبولی دهیم. آمده ایم بپیوندیم به شما تا غرق شویم در این دریای انسانیت و آزادگی شما. این بیرق امانتی است که از پس سالها به ما رسیده، باشد که همچون قمر بنی هاشم امانتداران خوبی باشیم و پرچم را برسانیم به صاحب اصلیش، مهدی موعود(عج).

مختار بهانه ای است برای با شما بودن. برای اینکه بعد از 14 قرن حقیقتش را بشنویم و سرحال شویم و دل ببندیم و دست دعا برداریم برای فرج منتقم اصلی. مختار بهانه ی خوبی است.

اینجا عکس مختار که نه، عکس شمارا کم دارد آقا جان!

راستی اینجا کربلاست؟ نه دفتر دل نوشته های ماست. پس هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله .

باید شُکوه نام تورا زندگی کنیم

ای سبزِ سرخ! مثل شما زندگی کنیم

یک قبله اقتدا به خلوص شما کنیم

فارغ ز «من»، برای خدا زندگی کنیم

تا مثل کوفه سجده به شیطان نیاوریم

باید کنار قبله نما زندگی کنیم

چون «حر» به راه عشق تو ثابت قدم شویم

فارغ ز بوی چون و چرا زندگی کنیم

هرگز مباد به تمنای ملک «ری»

همرنگ شمر و حرمله ها زندگی کنیم

باید چو لاله ها همسر داغ شما شویم

اِستاده بر چکاد بلا، زندگی کنیم

بی منت تبسم مرهم، به قاف زخم

باید قیام سرخ تورا، زندگی کنیم

کرب و بلا، بهشت هنوز و همیشه است

باید به بوی کرب و بلا، زندگی کنیم

 سروده ی رضا اسماعیلی

کیمیا

رجعت 13 بانو در دولت حضرت مهدی(عج)...


1) صیانه ماشطه:

او یکی از همان 13 بانویی است که در دولت مهدی(عج) زنده شده، به دنیا باز می گردد.

وی همسر حزقیل، پسرعموی فرعون، و شغلش آرایشگری دختر فرعون بود.

روزی صیانه به نزد فرعون به این دلیل که نام خداوند را آورده بود، احضار شد.

فرعون از او پرسید: مگر به خدایی من اعتراف نداری؟

گفت: هرگز! من از خدای حقیقی دست نمی کنم و تو را پرستش نمی کنم.

فرعون مجازات او را اینگونه قرار داد که او و فرزندانش را در یک دیگ مسی پر از آتش بسوزانند.

زمانی که نوبت به کودک شیرخواره اش رسید، صیانه خواست برائت از دین کند که کودک شیرخواره به اذن خدا به زبان آمد که: مادر! صبر کن که تو بر حق هستی.

خداوند در برابر این صبر و تحمل، او را در دولت مهدی(عج) زنده می گرداند تا در رکاب او خدمت کند.

ادامه دارد...