باور...
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من وخاک دیار تو؟
یک اربعین گذشته و من پیرتر شدم
یک اربعین گذشت وشدم همجوار تو
یک اربعین اسیر بلایم بلای عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو
یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو
یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لب های قاتلان تو و نیزه دار تو
یک اربعین به روی سرم شعله ریختند
با چادری که سوخت رسیدم کنار تو
مثل رباب مثل همه تار گشته اند
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو
روز تولدم که زدم خنده در برت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو
با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو
یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن نیزه زار تو
حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو
یک مشت خاک روی تو و من دعا کنان
شاید شوم نشان تو _ سنگ مزار تو _
شاعر: حسن لطفی
برگرفته از کتاب: حروف مقطعه

من به مقاومت خود تا شكست كامل دشمن ادامه خواهم داد ، اما بیعتم را از شما بر می دارم ، هر كس میخواهد برود نه برایش مانعی هست و نه حرجی.