دانلود مداحی جواد مقدم

سلام دوستان

این مداحی رو براتون گذاشتم

دانلودش کنید

واقعا میشه تا سرحد جنون با این مداحی عشق بازی کرد با ارباب...

فقط برای شادی روح مادربزرگ سید، که هفته ی گذشته از دنیا رفت و از سادات طباطبایی بودن صلواتی بفرستید و بعد دانلود کنید.

اللهم صل علی محمد و آل محمد


دانلود کنید: تپش این دل بی تابم میگه تویی ارباب، من باید با تو باشم

التماس دعا

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(38)


قدرت لایتناهی پروردگار بر این قرار گرفت که نام ارباب ما را در تمامی اعصار، بر زبان ها جاری سازد و ماتم مصیبت عظمایش را در دل تک تک عاشقانش قرار دهد.

از مجالس قبل از آفرینش آدم(ع) گفتیم و اینک چندین مجلس از مجالسی که پس از آفرینش آدم(ع)، برای سیدالشهدا(ع) برپاگشت، خواهیم گفت.

یا حمید بحق محمد...

یا عالی بحق علی...

یا فاطر بحق فاطمه...

یا محسن بحق الحسن...

یا قدیم الاحسان بحق الحسیـــــــــــــــــــــــن

این ها کلام جبرئیل بودند برای القاء نمودن به آدم(ع)...

هنگامی که حضرت آدم(ع) نام پنجمین آن ها را برد، حلقه ی اشک در چشمانش نشست.

دلش گرفت.

فرمود: این چه نامی است که وقتی بر زبان جاری ساختم دلم شکست و اشکم جاری گشت؟

آری...

کم کم مجلس اول سوگواری بر حسین شروع می شود.

جبرئیل از حسین می گوید.

از کربلا...

از مصیبتی که هر مصیبت دیگری در برابرش خرد و کوچک جلوه می کند.

از تشنگی گفت.

از لب های چاک چاک...

از بریده شدن سر از قفا...

از خیمه های سوزان...

از دخترکان و زنان بی معجر...

از به غارت رفتن حرم آل رسول(ص)...

از چهل منزل اسارت...

و آدم(ع) گریست و گریست و گریست.

مجلس دوم در سفر معراج پیامبر(ص) رخ داد.

عزیزترین عالم، جد ارباب بی کفن، در مسیر سفر خود در عرش کبریایی، وارد بهشت گشت.

حوریه ای که از میان سیب دو نیمه شده ی بهشتی بیرون آمده بود، ناله سر داد و نوحه سرایی آغاز نمود و گفت: من از آن فرزندت حسین هستم که ستمکارانه به شهادت می رسد.

پیامبر(ص) و جبرائیل امین ناله سر دادند و گریستند.

مجلس سوم، مجلس دو برادر است.

دو سبط پیامبر(ص)...

به هنگام شهادت امام حسن(ع)، بدن ایشان بر اثر سم، به رنگ سبز درآمده بود.

حسین برادر را در آغوش گرفت.

به مانند ابر بهاری اشک می ریخت.

از او درباره ی این وضعیت سوال فرمود.

برادرش جواب داد: جد ما رسول خدا راست فرمود هر آنچه را که در مورد من و تو وعده داده بود.

شبی که در معراج به بهشت رسید، دو کاخ به رنگ زبرجد سبز و یاقوت سرخ دید و از جبرئیل پرسید: این دو کاخ از ان کیست؟

جبرئیل شرم داشت از سخن گفتن...

با سوگند دادن پیامبر(ص) لب به سخن گشود: کاخ سبز از آن حسن است که با زهر به شهادت می رسد و رنگ بدنش سبز می گردد و کاخ سرخ برای حسین است که سرش را از قفا می برند و رخسارش به خون گلویش آغشته می گردد.

در این هنگام مجلس سوم به اوج خود رسید.

دو برادر در آغوش یکدیگر می گریستند.

حسن صدا می زد: لایوم کیوک یا اباعبدالله...

حسین تن سبز گشته ی برادر را می دید و بغض خود را فرو می خورد...

حسن از صورت خونین برادر می گفت.

 

ای فدایی حسین!

از ابتدای وجود موجودات، مجالس عزاداری بر اهل بیت و علی الخصوص برای ارباب بی کفن برپا گشت تا من و تو از این مکتب درس ها بیاموزیم.

امروز باید ببینیم تا کنون، در کوله بار محبت به اهل بیت، چه جمع نموده ایم و چه چیزها را از دست داده ایم.

شاید فرصتی نباشد.

شاید دهه ی اول محرم آینده، برای ما دیر باشد.

باید برای شیب الخضیب، خد التریب ، بدن السلیب، راس المرفوع، ارباب عالمین، حسین(ع) فدایی باشیم.

عاشورا نزدیک است...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(37)


باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

بارها این بیت را شنیده ایم و با خود زمزمه نموده ایم.

اما آیا نوحه سرایی و مجالس عزاداری سیدالشهدا به عصر حاضر برمی گردد؟!

می خواهم برایت از مجالس سوگواری بر حسین بگویم.

می خواهم بدانی ما وارثان گریه کنندگان بر حسین هستیم.

آن گریه کنندگانی که حتی پیش از آفرینش آدم(ع)، در عزای حسین گریسته اند.

می دانی اولین مجلس سوگواری بر اربابمان چه زمانی برقرار شد؟

اراده ی خداوند بر این قرار گرفت که حسین را شهید در خون تپیده ی دشت نینوا قرار دهد.

قلم آن را بر لوح نگاشت.

لوح و قلم ماتم زده در غم فرو رفتند.

مجلس دومی هم بود که قبل از آفرینش آدم(ع)، پیرامون عرش الهی برپا شد.

" و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة "

" قالوا اَ تجعل فیها من یفسد و یسفک الدماء "

خداوند به فرشتگان وعده ی جانشینی را داد که در زمین قرار خواهد داد.

فرشتگان گفتند: آیا کسی را می آفرینی که خلاف کند و خون ها بریزد؟

ملائکه در دلشان آشوب بود.

شهادت حسین را دیده بودند.

غمگین و ناراحت بودند از آفرینش جانشینی که در زمین، خون خدا را بر صحرای کربلا جاری سازد.

لیکن خداوند فرمود:

" انی اعلم ما لا تعلمون "

و چه بود آن چیزی که خداوند می دانست و ملائکه نمی دانستند؟

آری...

وارث امامت...

خاتم الائمه...

سلاله ی پاک زهرا(س)...

مهدی صاحب العصر و الزمان(عج)

کسی که انتقام خون های به ناحق ریخته ی عاشقان حقیقی پروردگار را خواهد گرفت.

 

ای فدایی حسین!

هنگامی که اجسام بر حسین نالان و گریانند و شور وصف ناشدنی در تمام ذرات عالم برپاست، چه جای تامل و تفکر است برای اشک من و تو که نور حسین را با خود حمل می کنیم؟

من و تویی که شدیم احسن مخلوقات و خداوند فرمود: " فتبارک الله احسن الخالقین "، باید غم دلمان در سوگ اباعبدالله، افزون تر از ملائکه ای باشد که با شنیدن مصیبت اعظم اسلام، بر صورت خود به نقل از زیارت ناحیه، لطمه وارد می کنند.

من و تو باید اشک بریزیم و فقط نه اینکه اشک بریزیم.

من و تو باید برای کسی که خداوند منتقم قرارش داده، آماده شویم.

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.

فرزند خلف حسین، هم مجلس جدش را می خواهد هم لبیک گفتن گریه کنندگان ارباب را برای یاری دین خدا...

بیایید جهان را برایش همچون توس کنیم نه همچون کوفه...

توسی که مشتاق رضا(ع) بود؛ نه کوفه ای که حسین کُش بودند.

عاشورا نزدیک است...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

اگر کربلا بودی...

سفر کردم به دنبال سر تو

سپر بودم برای دختر تو

چهل منزل کتک خوردم برادر

به جرم این که بودم خواهر تو

 

حسینم واحسین گفت و شنودم

زیارت نامه ام جسم کبودم

چه در زندان، چه در ویرانه ی شام

دعا می خواندم و یاد تو بودم

 

برای هر بلا آماده بودم

چو کوهی روی پا استاده بودم

اگر قرآن نمی خواندی برایم

کنار نیزه ات جان داده بودم


اربعین، روز رسیدن به کمال در وصال اهل بیتی محنت کشیده به قبور قربانیان سر از تن جدا


اگر اجازه داشتی فقط دقایقی از روز عاشورا در کربلا باشی 

و با چشم سر و دل و جان شاهد حماسه ی حسینی

کدام لحظه را آرزو میکردی؟

و دلت میخواست در آن زمان چه میکردی؟






ابالاحرار

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی

دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند

ویژه نامه اربعین



سلام ابالاحرار

من از دیار "رضا" رو به جنون آباد کرب و بلایتان 

سخن میگویم

از دیاری که با عشق شما شیره ی جان مادران در کام کودکان جاری میشود 

و طفلانش "یا علی"گویان، مشق ایستادن و ایستادگی میکنند

صدایم اگر آشنا آمد برایتان

شاید 

میان ضجه های ناخودآگاه عزاخانه

نه!! حماسه خانه تان

بانگ "یا حسینم" را شنیده باشید

یا سوز سلام گاه و بیگاه زیارت عاشورایم را

در آن هنگام که میگویم:

اللهم ارزقنا شفاعه الحسین و زیارت الحسین یوم الورود

من 

به عشق شما قد کشیدم

در کوچه هایی که دیوارهایش فقط به شور حماسه ی شما سیاه میشود

و مردان و زنانش شیون کنان نام شما را بر لب دارند

من از دیار رستمانی هستم

که دل به عشق شما به دریای هشت ساله ی نبرد زدند

و بانگ مکررشان بود..

کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

آقای عشق و شور و حماسه

سلام



لطفا برداشت از این مطلب با ذکر منبع باشد!

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(36)


« نَفَسُ المَهمُوم لِظُلمِنا تَسبیحُ »

رقت قلب و گریه بر حسین چند گونه است که یکی از آن ها، اندوه قلبی و در دل گریستن می باشد و پاداشش تسبیح گفتن نفس انسان است.

دردمند شدن دل هم رقت قلبی است بر ارباب بی کفن...

اصلا دلی پیدا نمی شود که از حسین برایش بگویند و دردمند نگردد.

مگر می شود از مصیبت حسین بگویند و دل دردمند نگردد؟

مگر می شود چشمان عباس را تجسم کرد و دل به درد نیاید؟

مگر می شود مادر سادات بیاید و ابوفاضل را در بیابان کربلا در آغوش بگیرد و صدای اخا ادرک اخا بعد از سال ها ارباب گفتن، بلند شود و دل شنونده به درد نیاید؟

و چه زیبا فرمودند که هر دلی برای غم ما به درد آید هنگام جان سپردن به او نشاطی دست می دهد که همواره در دلش موج می زند تا در کنار حوض کوثر به ما ملحق شود.

شاید بارها برایت پیش آمده باشد که برای مصیبت ارباب، اشک در چشمت حلقه زده باشد.

این حلقه ی اشک، حلقه ی وصلی است با خدا که موجب رحمت الهی می گردد.

جریان یافتن قطرات اشک از دیدگان، هر چند به اندازه ی پر مگسی باشد موجب بخشیده شدن گناهان است هر چند به اندازه ی کف دریا باشد.

ریزش قطرات اشک از دیدگان به فرمئده ی امام صادق(ع) ویژگی خاصی دارد و آن هم این است که اگر قطره ای از این اشک در دوزخ فرو می چکید، آتشش را فرو می نشاند.

گریستن به طوری که اشک بر رخسار و محاسن و سینه جاری گردد، همه ی جنت را بر گریه کننده واجب می کند.

نالیدن و شیون کردن و تا سر حد مرگ گریستن، مرحله ایست که در ایام سوگ ارباب به مراتب بیشتر دیده می شود.

امام صادق(ع) در دعایش فرمود: خداوندا، بر  این شیون هایی که از برای ماست، رحمت فرست.

چگونه می شود که زهرای مرضیه(س) هر روز در سوگ حسین چنان ضجه می زد که پدرش او را آرام می نمود، ولیکن نوکران آستان عشق در ضجه زدن جانب رعایت را در پیش گیرند؟

به هنگامی که ابوذر مردم را از کشته شدن حسین، آگاه نمود، گفت: اگر بزرگی و سختی این مصیبت را درمی یافتید، چنان می گریستید که جان می دادید.

زاری نمودن سوزناکانه در غم ارباب دیگر توصیف ندارد.

به زعم من چنین حالتی یک عرفان خاص است.

غمی که در دلت می نشیند به اوج می رسد و تو را همانگونه که اشک می ریزی به فکر فرو می برد.

تو را به صحرای کربلا می کشاند.

چشمانت را  می بندی و با ذهن خود تجسم می کنی.

علی اصغر شش ماهه را می بینی که به روی دست پدر غرق در خون است.

دخترانی را می بینی که دست بر سر گذاشته اند بلکه حجاب خود را کامل کنند.

مادری را می بینی که در غم فرزند مبهوت به گهواره ای خیره مانده...

و هزاران مصیبت را می بینی و از دیدن این مصیبت ها دیگر جانی برایت نمی ماند، جز اینکه ناله ی سوزناکانه سر دهی.

بر سر و صورت زدن در غم حسین از روز عاشورا آغاز شد.

زینب کبری(س) بر صورت زد.

فرشتگان بر صورت زدند.

در مجلس یزید، عبدالله بن عمر پس از شنیدن کشته شدن حسین، به صورت زد.

و این نوع عزاداری ادامه یافت تا در حال حاضر نیز در مجالس عزاداری اباعبدالله، بر سر و صورت زدن ادامه دارد.

در روایات آمده که حتی همانند شدن با گریه کنندگان بر حسین نیز پاداشش بهشت حسین است.

اما برایم غریب است که چگونه می شود دلی را چنان قساوت در برگیرد که با شنیدن مصیبت های شهید مظلومی شعله ور نگردد. آن هم مصیبتی که ناله ی شکیبایان را بلند نموده و چه نمونه ای بهتر از خواهر داغدیده ی ارباب...

تا کنون برایت اتفاق افتاده که از شدت گریه، اشک چشمت خشک شده باشد؟

گریستن بدون اشک را می گویم.

چقدر سخت است.

و چنین حالیت برای بانوان کربلایی پس از بازگشت به مدینه، پیش آمد و همچنان که اشک هایشان خشک شده بود، به سوگواری می پرداختند.

در روز عاشورا بسیار دیده می شود که عزاداران، چنان می گریند که در آن روز از خوردن و آشامیدن باز می مانند.

امام صادق(ع) به فردی که چنین حالتی را در غم حسین داشت، رحمت فرستاد و پاداش این گریستن را از واپسین لحظات زندگی تا فرارسیدن روز رستاخیز برشمرد.

من هم بعد ها برایت خواهم گفت.

 

ای فدایی حسین!

هر کدام از ما بستگی به حالات و لحظات خودمان، هر دفعه در یکی از مراحل رقت قلب و ناله و گریه بر حسین قرار می گیریم.

گاهی می شود که بلند ناله سر می دهیم.

گاهی در حالت بکاء...

گاهی بر سر و صورت زنان...

گاهی هم در حالتی که به زعم من عرفانی است.

لیکن به هر قِسم که باشیم بعد از اتمام آن حالت چگونه ایم؟

آری...

گناهان هر چند به اندازه ی کف دریاها باشد، با گریستن بر حسین بخشوده می گردد.

اما آیا گناهان آن کسی که اشک می ریزد و بعد از آن در تلاش برای حفظ این سلامتی از گناه نیست هم بخشوده می گردد؟

عاشورا نزدیک است...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(35)


مصیبت بزرگی که در اسلام، بزرگتر از آن وجود ندارد، اشک ها را بر دیدگان روان ساخته...

هر لحظه با حسین و به یاد حسین بودن، بدون اشک محال است.

از دلایل بیرونی گریستن بر حسین می گوییم.

هر چیزی که به ایشان منسوب باشد، موجب اشک بوده و هست.

میخ هایی که برای کشتی نوح نبی از عالم بالا آوردند، یک به یک به بدنه ی کشتی زده شد.

نوبت به 5 میخ آخر رسید.

جبرئیل هر کدام از میخ ها را منسوب به یکی از آل عبا کرد.

حضرت نوح وقتی میخ پنجم را به دست گرفت، آن را خونی یافت.

در این هنگام جبرئیل فرمود: این میخ منسوب به نام حسین است.

از شما می پرسم:

آیا میخی که منسوب به حسین شود، خونین می گردد ولی بدن ما که قطعه ای از نور حسین را دارد و برایت گفتم که این نور در دل ماست، خونین نمی گردد؟

هنگامی که وسایل شادمانی و سرور حسین، موجب ناراحتی و اندوه است، آیا عزایش دل هر آزاده ای را خون نمی کند؟

می پرسی کدام وسایل سرور؟ کدام شادی؟

برایت می گویم:

حوریه ای که برای حسین است در بهشت می گرید.

جامه ی عید حسین، باعث گریان شدن پیامبر شد.

گشایش گری و پیروزی حسین در صفین، باعث گریه ی علی(ع) شد.

بازی کردن و غذا خوردن ایشان اشک را بر دیدگان می نشاند.

و حتی دوران جنین بودن و ولادت و تبریک گویی برای ولادتش همراه با تسلیت و گریه و اشک بود.

فرارسیدن ماه محرم، ماه عزای حسین، غم را بر دل عاشقان ثارالله وارد می کند و اشک را جاری می سازد.

نمی دانم تا کنون در ماه محرم دقت کرده ای که هر آبی را که می خواهی بنوشی، انگار در گلویت گیر می کند؟!

وارد شدن به شهادت گاه ارباب، ناخودآگاه اشک را روان می کند.

اگر کربلا رفته ای در بدو ورود به این شهر، و در همان وسیله ی نقلیه، تا چشمت به گنبد و بارگاه اربابت افتاده، اشکت روان شده...

حتی اگر گنبد را هم ندیده باشی، غمی که این شهر با خود دارد، اشکت را روان ساخته...

اگر هزاران بار هم بروی همین است و ذره ای از این حس کم نخواهد شد.

همه ی پیامبران به این سرزمین وارد شدند و هر کدام به نحوی دچار بلا شدند و بعد از شنیدن روضه ی حسین، اشکی ریختند و با دلی پر درد از این شهر خارج شدند.

گفتم روضه ی حسین...

چقدر دلم برای روضه خواندن و سینه زنی در صحن و بارگاه حسین تنگ شده...

نمی دانم شمایی که کربلا رفته اید هم حس مرا دارید یا نه...

هر دفعه که رفتم و برگشتم، دلم پر از غم بود و دل کندن از آن بارگاه، برایم بسیار مشکل که حتی با گذشت زمان هم از این درد کاسته نمی شود.

زمین کربلا، زمین بلا و مصیبت و اندوه است.

زمینی که ام کلثوم، خواهر امام حسین(ع) را به زبان آورد که ای برادر! این زمین چقدر هراس انگیز و غمبار است.

وقتی ارباب به کربلا رسیدند، از اطرافیان نام زمین را پرسیدند.

قاضریه...

قادسیه...

نینوا...

کرب و بلا...

در این هنگام اشک از دیدگان حسین روان گشت.

"این جایگاه فرود آمدن ماست. این جا خون ما را می ریزند. کودکانمان را سر می برند. خون مرا می ریزند. خانواده ام را به اسارت می برند. یاران مرا می کشند و سر می برند. و فرومایگان، بزرگواران و آزادگان را به بردگی و غلامی می برند."

اربابم!

ای کاش مردان آزاده را برای غلامی می بردند.

امان از لحظه ای که آن ملعون قصد کرد دختر عزیزت را برای کنیزی بفرستد و اگر زینب نبود...

آری...

نام کربلا هم موجب گریستن است.

اما...

آب...

همان واژه ی غریب در روز عاشورا...

غریب نه برای کودکان حسین، چرا که سه روزی بود با این نام آشنا بودند.

با آب...

با عطش...

این واژه برای ظالمانی که از آب دادن به علی اصغر دریغ کردند، غریب بود.

"شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی"

امام صادق(ع) هنگام نوشیدن آب، می گریست و می فرمود:همانا آب گوارایی را نمی نوشم جز آن که یاد جدم می افتم. چقدر یاد حسین مرا اندوهگین می کند...

و اما تربت حسین...

بوئیدن این خاک بهشتی، هر عاشقی را گریان می سازد، همانطوری که پیامبر را گریان ساخت.

وقتی که جبرئیل برای ایشان، از کربلا تربت آورد، اشک بود که از چشمان مبارکش فرو می ریخت.

ولی نعمت ما ایرانی ها هم چنین ماجرایی را داشته است.

برایش از کربلا تربت آوردند.

آن را در کف دست ریخته و بوئید؛ پس آن چنان گریست که اشک بر روی گونه هایش روان شد.

تا کنون به این جمله اندیشیده ای: او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی؟

این جمله از ارباب ماست.

سفارش می کند که با شنیدن مصیبت شهید یا غریب و یا ستمدیده ای، از مصیبت خودش یاد شود و بر او اشک ریخته شود.

تاثیر گذاری مصیبت ارباب در افراد، مختلف است که در جای دیگر برایتان خواهم گفت.

اصلا حسین جنس غمش فرق می کند...

 

ای فدایی حسین!

محرم رو به اتمام است.

یازده ماه باید انتظار بکشیم.

شاید زنده باشیم و شاید هم نه...

شاید تا محرم آینده، چشمانمان به بارگاه مقدس حسین روشن گردد و شاید هم نه...

شاید در همین حدی که می دانیم بمانیم و شاید هم برای دانستن هدف حسین، تلاش کنیم.

اما بیایید با هم عهد ببندیم که اشک هایمان همراه با معرفت باشد.

اشک ما به هر صورتی که باشد، چون برای حسین است خریدار دارد.

اما چه زیباست که این اشک با معرفت ریخته شود.

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(34)


تا کنون از منشاهای درونی اشک بر ارباب گفتیم؛ لیکن گریستن بر ارباب منشاهای بیرونی هم دارد.

باید برای این منشاهای بیرونی چشم سر و چشم دلت با هم یک صدا شوند.

دیدن شبح و سایه ی حسین در عالم اشباح و فراتر از آن در عالم قدس باعث گریه می شود.

حضرت آدم تا که در عالم ذر، شبح حسین را دید و خداوند روضه ی او را به صورت مثالی نشانش دادف به پهنای صورت اشک ریخت.

ابراهیم خلیل الله، در هنگام نگریستن به ملکوت آسمان ها و زمین، چشمم به شبح های پنج گانه ای افتاد.

به خامس آن ها که نگاه کرد، اشک ریخت.

شنیدن نام حسین دلیل بیرونی دیگریست که باعث اشک می شود.

ارباب ما فرمود: با شنیدن نام من، زن و مرد مومن بر من می گریند و من موجب اشک هر مومن و مومنه ای هستم.

به زبان آوردن نام حسین هم دلیل گریستن بر اوست.

این روزها چقدر با شنیدن نان حسین اشک می ریزی؟

چقدر با حسین حسین گفتن، دلت غمگین می شود؟

نگاه کردن بر حسین اشک آور است.

همچنان که پیامبر و امیرالمومنین با دیدن حسین به پهنای صورت اشک می ریختند؛ گویی مصیبت های حسین را که در صحرای کربلا بر او وارد می شود را با چشم می دیدند.

دلیل بیرونی دیگری که باعث اشک بر حسین می شود...

دلم نمی آید بگویم نکند کسی باشد که کربلا نرفته باشد و بخواند.

بخواند که با نگاه به ضریح زیبای ارباب، ناخودآگاه اشک ها چون سیلاب روان می گردد.

چقدر دلم تنگ حرم شده است.

این روزها چراغ سرخ رنگی به نشانه ی عزا داخل ضریح روشن است که با دیدنش می خواهی به فریاد واحسیناه سر بدهی و بر سر و سینه بزنی.

چه کسی می تواند پایین پای ارباب، درست همان قسمت شش گوشه را بنگرد و اشک نریزد؟

هر که هم که ندیده است، آنقدر وصفش را شنیده که ندیده هم اشک می ریزد.

نمی دانم برای کدام گروه دل بسوزانم.

برای آنان که رفته اند و دیده اند و هر لحظه چون شمع در عشق پروانه ی هستی بخش خویش می سوزند، یا آنان که هنوز به انتظار نشسته اند تا ارباب گوشه چشمی کند و کربلایی شوند و آن ها هم به خیل سوختگان عشق بپیوندند؟

بوسیدن و در آغوش گرفتن حسین، یکی از دلایل بیرونی اشک بر اوست.

پیامبر حسین را بوسه باران می کرد.

او را در اغئش می کشید و انگار که دیگر او را نخواهد دید، از چشمان مبارک خود قطرات اشک را فرو می ریخت.

حسین با زبان کودکانه ی خود می پرسید: این بوسه ها و اشک ها برای چیست؟

حسین همان روزها فهمید دلیلش چیست و در عاشورای سال 61 به چشم خود دید که جایگاه بوسه های پیامبر چگونه اماج تیر و نیزه و شمشیر می شود.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ پیشانی اش را بوسه می زد و در عاشورا دید چگونه با تیر دستش را به سر می دوزند و سنگ بر پیشانی اش می زنند.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ قلب او را می بوسد و در عاشورا دید که سه شعبه ی حرمله قلبش را تکه تکه می کند.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ بر لب و دندانش بوسه می زند و در عاشورا دید که لبهایش از عطش خشکید و در مجلس یزید و ابن زیاد با خیزران دندانهایش را خرد کردند.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدر بزرگ مکرر زیر گلویش را می بوسد و اشک می ریزد و در عاشورا...

نه!

این بار زیر گلوی حسین را رها کردند.

به قفایش حمله بردند و ...

12 ضربه...

خنجر نمی برید.

انگار خداوند هم دلش نمی خواهد کار حسین تمام شود.

عزرائیل را که برای قبض روح فرستاد، احساس عجز کرد و برگشت.

دلم می دانی چه می گوید؟

خداوند هم برای قبض روح حسین طاقت نداشت.

اما ضربه ی دوازدهم...

بر اثر ضربات قبلی خنجر کند شده...

اینک موقع بریدن سر، خنجر آزاردهنده می برد.

سر را ناصاف می برد.

شبیه کنگره...

یا حسین!

بعدها وقتی خواستند سر را به نزد یزید بفرستند، ابن زیاد دستور داد آن را مرتب نمایند.

مقراض آوردند.

واحسیناه!

اهل معنا گرفتند آن چه را که می خواستم بگویم.

سر را بریدند و رفتند.

بدن را تا توانستند زخم زدند.

دلم می گوید در عالم بالا، لب های پیامبر رحمت با هر اثر ضربه ی شمشیر که بر حسین می خورد، زخم می شد؛ گویی که این ضربات بر لبان حضرت ختمی مرتبت می نشیند.

شب بود و زینب آمد و باز هم لحظات عاشقی...

هر چه بر بدن حسینش نگریست جایی را ندید تا ببوسد.

یادش آمد که مادر وصیت کرده در کربلا زیر گلوی حسین را ببوسد و او اکنون می خواست به بهترین وجه ممکن چنین کند.

لب های خود را به روی رگ های بریده گذاشت.

الله اکبر...

موهای خود را به خون گلوی حسین آغشته نمود.

با تمام ناتوانی خود بدن را کمی بالا آورد و فرمود:

اللهم تقبل هذا القربان.

 

ای فدایی حسین!

در این روزها بسیار دیده می شود که مردم نذورات خود را بین هیئات و دسته جات تقسیم می کنند.

یکی از این نذورات قربانی کردن گاو و گوسفند و شتر است.

قبل از نوشتن این مطلب، در خیابانی قرار بود گاوی سر بریده شود.

ایستادم.

دست و پای حیوان را بسته بودند.

قصاب با چاقویی تیز سر او را برید.

از داغی خون حیوان و سردی هوا، بخاری از گلویش بیرون می آمد.

متعجب بودم که چرا حیوان دست و پا نمی زند.

دیدم چندین نفر دورش را احاطه کرده اند.

بعد از کمی طناب ها را بریدند و حیوان چنان و دست و پایی می زد که هر کس در اطرافش بود ضربه اش به او اصابت می کرد.

بعدش را هم ندیدم که پوستش را می کنند و دست و پایش را جدا می کنند و ...

لحظه ی بریدن سر حیوان در ذهنم لحظه ی بریدن سر ارباب مجسم شد.

با خنجری که کند شده...

آن هم از قفا...

دردی که حیوان می کشید و صدا می زد لحظه ای را برایم مجسم کرد که ارباب ما هم چقدر درد می کشید ولی آرام بود و زیر لب از خدا درخواست می کرد از او راضی باشد.

دست و پای بسته ی حیوان که موجب عدم تحرک او می شد دلم را خیلی ریش کرد.

در ذهنم ارباب را تجسم کردم.

چنان بر سینه اش نشسته بود که نفس بالا نمی آمد و دست و پای ارباب تکان نمی خورد.

وقتی هم که دست و پای حیوان را گشودند و ناگهان شروع کرد به جان دادن به یاد لحظه ای افتادم که آن ملعون سر را برید و بلند شد.

همه اش جلوی چشمم مجسم می کنم که ارباب چگونه دست و پا زد؟

آخر بعد از بریدن سر، به دلیل فواره زدن خون از رگ های گردن به ناگاه گردن بالا می آید و محکم به زمین می خورد.

یا الله!

با حسین ما چه کردند؟

او را به مراتب شدیدتر از سر بریدن یک حیوان، سر بریدند.

و او را به مراتب شدیدتر از جدا کردن دست و پای حیوان، مثله کردند.

انگشتر را با انگشت بردند.

آیا به راستی نباید بر چنین مصیبت هایی اشک ریخت؟

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

رزم آموز علی اکبر

 

گیسوانش را که چنان شانه میزد که گویا به حجله ی معشوق می شتابد!

خندیدم و گفتم: میخواهی دل دشمن را ببری علی؟

لبخند زد و گفت: آنان که دل و دین به وعده های یزید فروخته اند! میخواهم دلبری از خدا کنم.

دست بر شانه اش زدم و گفتم:پس پیش از من به میدان بشتاب که اگر با هم به رزمگاه برویم سکه ات بی خریدار می شود!

به چشمانم نگریست و گفت:نیازی به رجزخوانی نیست عمو جان!من تسلیمم! تا آخر عمر شاگردت هستم!

شانه اش را بوسیدم و گفتم:سربلندم کن!!

....

وقتی کنار پیکرش رسیدم

پیش از هرچیز

چشمم به گیسوانش افتاد

 غرق خون شده بود و خاکی!!

دلم لرزید!

دانستم که در دلبری از معشوق بی همتاست!!

...

وقتی حسین اذن میدانم داد

به او که از همیشه تنها تر بود نگریستم

می دانستم برادرم آزمون سختی را سپری میکند که رو به انتهاست

بر پیشانی ام بوسه زد

بر بازوانم هم

و بر چشمم!!

و بعد چشمان خیسش را از نگاه پرسشگرم گرداند تا شانه خالی کند از پرسش ناپرسیده ام!

لیک دانستم٬ آنچه انتظارم را میکشید!!

دلواپس بودم

دلواپس او و تنهایی اش

دستش را گرفتم و گفتم:کاش عباس هزار جان داشت تا هزار بار فدایت میکرد!

 گفت: آنوقت هزار بار دیدن داغت٬ به آتشم میکشید برادر!!!

 

 

محرم آمده از شهر غم علم در دست

براي سينه زدن، تکيه شد سراسر دست


حسين آمده با ذوالفقار گريانش

که: هان حسينم و تنهاترين علم بر دست!!
 
 
به رود علقمه بنگر که مي‌زند بر سر

به دستگيري مان موج شد سراسر دست !


نمي‌توانم بر روي عشق، بندم چشم

نمي‌توانم بردارم از برادر، دست


تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش

ز هر دو دست، برادر! بشوي ديگر، دست


به پاي دست تو سر مي‌دهند، سرداران

به احترام تو با چشم شد برابر، دست !


به ياد دست تو اي روشناي چشم حسين !

چقدر شام غريبان زديم بر سر، دست
تو را فروتني از اسب بر زمين انداخت

نمي‌رسيد وگرنه به آن صنوبر، دست



قنوت پر زدن دست‌هاي مشتاق است

به احترام ابوالفضل مي‌کشد، پر، دست !


مگر تو دست بگيري که دستگير تويي

به آستان شفاعت نمي‌رسد هر دست !


اگر چه پيش قدت شد قصيده‌ام کوتاه

به اشتياق تو شد، سطر سطر دفتر، دست


حديث دست تو را هيچ کس نخواهد گفت

مگر به روز قيامت رود به منبر، دست !
 
 
                                                                                              شعر از علیرضا قزوه

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(33)


از اشک و بکاء بر ارباب می گوییم.

از گریه های آگاهانه گفتیم و اینک رسیده ایم به اشک هایی که بی اراده جاری می شود.

می خواهم تو را به حیرت وادارم.

می خواهم بعد از این همیشه و هر جا و برای هر کس و هر چیز که اشک ریختی، حسین را احساس کنی.

تمامی اشک هایی که به هر دلیلی می ریزی و هر غم و اندوهی که بر دلت می نشیند، بازگشتگاهش حسین است.

پس تو بی آنکه بدانی برای حسین می گریی.

تو اگر محب حسین باشی، حتی اگر او را نشناخته باشی، نامش زیبایش را که بشنوی بی اختیار گریه می کنی.

نام حسین با غم و اندوه همراه شده...

مگر نه اینکه از ابتدای خلقت تا کنون، بر هر کسی و هر چیزی که نام پنج تن را بردند وقتی به اسم ارباب بی کفن رسید، دچار حزن و اندوه گشت؟

حتی اگر ندانی که این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...

حتی اگر با اربابت احساس نزدیکی نداشته باشی...

حتی اگر به صدای ناله ی دیگری، اشک در چشمانت ننشیند...

حتی اگر از ارباب حقی به گردنت نباشد...

و حتی اگر صفات نیک حسین را ندانی، آیا با شنیدن نامش اندوهگین نخواهی شد؟

حســـــــــــــــــــــــــــــــــین

دلم می گوید:

حسین جزئی از اسم اعظم است.

مرا برای چنین سخنی مواخذه نکنید.

نام حسین با دل ما چنان بازی کرده و ان چنان کلید مشکل ها گشته که من نمی توانم چیزی جز این را متصور شوم که حسین جزئی از اسم اعظم است.

یزیدیان کشتند و غارت کردند و به اسارت بردند.

همه اشان کینه ی آل علی را در سینه داشتند.

می کشتند و شعر می خواندند که این روز به جای روز بدر...

اما نام حسین چیست که حتی چنین کینه توزانی را به گریه وامی دارد.

یزید می گرید.

شمر و عمر بن سعد و ...

همه می گریند با اینکه کینه ی حسین در دل دارند.

شاید بخواهی بدانی سر منشا چنین گریه ای چیست؟

شاید پیش خود بگویی مگر می شود او را بکشند و بر او بگریند.

آری می شود و من چنین شدنی را برایت متصور می شوم.

تصور کن با شخصی خصومتی داری و او را دشمن می داری.

برای این دشمنت حوادث تلخی رخ داده که دل هر انسانی را به درد می آورد.

آیا تو بر مصیبت های وارده بر او اندهگین نخواهی شد؟

حال که اعظم مصیبت ها مصیبت حسین است، پر بیراه هم نیست که یزیدیان با دل پر کینه، برای کسی اشک بریزند که او را کشته اند و بر او مصیبت های بسیاری وارد کرده اند.

هم اینک از تو می خواهم تا با خواندن مصیبت ها یی که در پی می آید به هیچ عنوان اشک نریزی!

ببین می توانی.

اگر نتوانستی همین جا عهد ببند تا می توانی بر حسین اشک بریزی چرا که او تنها کسی است که مستحق این دانه های الماس است و بس...

مصیبت های ارباب شمارش ندارند.

من هم نمی خواهم برایت از مصیبت مشک و عباس بگویم.

نمی خواهم از علی اکبر و قاسم بگویم.

نمیخواهم از گوش و گوشواره و انگشت و انگشتر بگویم.

از صورت کبود هیچ نمی گویم.

من از کسی برایت می گویم که دم مظلوم حسین است.

از کسی که او را نهر کردند.

من الاذن الی الاذن...

از طفل رضیع صغیر ارباب...

علی اصغر، سند مظلومیت ارباب است.

اگر بپذیریم که تمامی مصیبت های وارده بر حسین حقش بود، هیچ گاه نمی توان پذیرفت که طفل 6 ماه ای را که نه زبان سخن گفتن دارد و نه قدرتی برای جنگیدن را با سه شعبه ی مسموم سر ببرند.

نمی شود پذیرفت که از آب دادن به طفلی که مرگش حتمی است، دریغ شود.

حداقل نمی توان قبول کرد که او را با سه شعبه بزنند.

تمامی مصیبت های ممکن بر ارباب وارد گشت.

با تمامی این دردها و غم ها به میدان نبرد آمده...

صورتش چون خورشید تابان می درخشد.

هزار و پانصد زخم بر پیکرش نشسته...

سرش عمود خورده و دلش از زخم سه شعبه، تکه تکه شده...

غم و اندوه اهل خیام امانش را بریده...

دیگر بعد از عمو عباس، صدای العطش از خیمه ها نمی آید.

اما حسین تشنه است.

چشمانش همه جا را چون دود می بیند.

لبانش چون دو چوب خشک است که چاک چاک گشته و خون در بین چاک ها مانده است چرا که سه روز آب نخورده و آنقدر زخم برداشته که دیگر از بین این چاک ها خونی بیرون نمی زند.

در چنین حالتی است که دشمن با شمشیر به سراغ حنجرش می رود.

می کوبد.

آری...

او سر ارباب را با کوبیدن شمشیر از قفا جدا می کند.

حال از تو می پرسم.

آیا توانستی با خواندن این مصیبت ها، اشک نریزی؟

نتوانستی.

من تو را می بینم که حتی صدای ناله ات و هق هق گریه ات بلند است.

پیشگو و جادوگر نیستم و می دانم که دلت می خواهد بدانی از کجا چنین با اطمینان خاطر می گویم تو گریه کرده ای.

باشد؛ برایت می گویم.

آیا مگر می شود چون عمر بن سعدی که حسین را کشته و کینه ای شدید از او دارد که دستور می دهد بر بدنش اسبان تازه نعل زده شده بتازند، بر حسین گریه کند و تو...

تو که معشوقت حسین است...

تو که چشمانت در اثر گریه های این روزها نورش کم شده...

تو که چهره ات جای لطمه های عزاداری است و سینه ات مهر نوکری خورده...

تو که حسین را شناخته ای...

و تو که در دلت جز حسین نیست...

مگر می شود شمر لعین سر اربابت را ببرد در حالیکه می گرید ولی تو با تمام این تفاسیر، گریه نکنی.

به خدای حسین قسم که نمی شود.

 

ای فدایی حسین!

روزهای اشک است.

روز های غم و اندوه حسین و خاندانش...

تو با شنیدن نان حسین باید بگریی.

با دلیل و بی دلیل باید اشک بریزی.

گریستن بر حسین اصلا دلیل نمی خواهد... دل می خواهد.

آن هم دلی که مست حسین است.

اگر بر قلب ما دست نمی گذاشتند باید با شنیدن این بلایا، آن هم بر کسی که تمام زندگی ماست، جان از بدنمان مفارقت می کرد.

وگرنه اشک که چیزی نیست...

خون گریستن هم کم است.

مصیبت حسین اعظم مصیبت هاست و هر اشکی به هر دلیلی به غم حسین بر می گردد.

پس از این لحظه به هر دلیلی اشکت روان گشت بدان که منشا آن، مصیبت حسین است.

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

قاسم بن الحسن

http://www.shiapics.ir/components/com_joomgallery/img_originals/___imam_hasan_5/09_20090825_1551274369.jpg


نمیشد چشم بست بر این همه نامردی

و باز نام مسلمانی را یدک کشید

چه فرق میکند که چند ساله باشی

تو مسلمانی

و مسلمانی آداب دارد

مگر نه اینکه جدت محمد فرموده بود:

"کلکم راع و کلّکم مسؤول عن رعيّته"

و چه کسی از حسین عالم تر بر دین و واقف تر بر خطری که آنرا تهدید میکند؟

پدرت را با طلاپرستی لشکریان و قلت یاور،به صلح واداشته بودند

و حالا

به هزار حربه سکوت عمویت را میخواستند

شنیده بودی که جدت فرمود:

"هر کس سلطان ستمگري را ببينيد که حرام خدا را حلال مي شمارد و فرمان خدا را ناديده گرفته، با سنّت من مخالفت مي کند و با بندگان خدا به گناه و تعدّي رفتار مي نمايد، ولي به سخن يا به عمل بر او اعتراض نکند، بر خداوند حق است که او را به جايگاهش وارد سازد."

میدانستی که نه تنها بیعت

که حتی سکوت عمویت

مهر تاییدی است بر  تمام لاابالی گری های یزید و یزیدیان

حسین با سخن و عمل در مقابل ستمگر دوران خویش ایستاده بود

ستمگری که علنا جار میزد:

"بني هاشم در مملکت بازي نمودند؛ زيرا نه خبري آمده و نه وحيي نازل شده است!!!"

و چگونه این لشکر صف کشیده به طمع بهشت

این خطر را در نزدیکی شاهرگ دین، نمی بینند!

و تنها سدّ رسیدن به فردوس جاوید را حسین میدانند و بس!!!

که اگر حسین مانع بهشتی شدنشان بود

چه کسانی مهر بر دعوتنامه های بیشمار نشانده بودند؟

ثواب اگر آن بود

پس این صف آرایی به چه معناست؟

و اگر این است

که پاسخ آن مهرها با کیست؟

قاسم

برخیز

دیگر مجال اندیشیدن نیست

صدای چکاچک شمشیر

برای دشمنان سیه رو

اگرچه زهرگونه خواهد بود

اما برای تو

از عسل شیرین تر است

قصه ی مرگ

با قلم  شوق رسیدن به معبود ،به رنگ شهادت در میآید

پس درنگ نکن

که فرزند علی

برحق است



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(32)

 


چه زود این روزها سپری می شود.

و چه فرصت ها کم است برای گریستن...

دلیل گریه هایمان زیاد است.

یکی از دلایل گریه این است که شخصی که مصیبت دیده، بزرگ و والا مقام باشد.

پروردگار عالم و پیامبرش حکم نموده اند با شخص بزرگ، بزرگوارانه رفتار نماییم.

پیامبر جامه ی خود را برای عدی بن حاتم، بزرگ کفار پهن نمود و جانشین بلافصل ایشان، امیرالمومنین(ع) از برداشتن زره عمرو بن عبدود خودداری ورزید و عریانش نساخت.

در اسلام حتی از فروش دختران پادشاهان در بازارها، نهی شده...

اینک به سوی حسین نظاره کنید.


ادامه نوشته

جناب حر

آمده ام

اجازه بگیرم

برای حرّ شدن

حسین

رخصت!!!


حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد


خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد 


سیاه بود و سیاهی هر آنچه می دیدی

تو را سپرد به آیینه، رو سپیدت کرد 


چه گفت با تو در آن لحظه های تشنه حسین؟

کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟ 


به دست و پای تو بار چه قفلها که نبود

حسین آمد و سرشار از امیدت کرد 


جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان

عجب تشرف سبزی! جنون مریدت کرد 


نصیب هر کس و ناکس نمی شود این بخت

قرار بود بمیری خدا شهیدت کرد 


نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد


مرتضی امیری

پيشانى تمامی‏شان داغ سجده داشت‏ * آنان كه خيمه‏ گاه مرا تير می‏زدند

غروب بود

تاریکی کربلا در آتش گر گرفته ی خیمه ها ، مدفون شده بود

می دویدم

پاهایم سست شده بود

آنقدر سست که بودنشان را حس نمیکردم

گویی بدون پا میدویدم!

مثل برادرم عباس! که بدون دست جنگید!

باید تمام کودکان را می یافتم و دست رباب می سپردم

اگر کودکی در این بیابان جا میماند...!!

ناگهان صدای خروشی مهیب به گوشم رسید

برگشتم

یا الله!

تمام تنم لرزید

زانوانم قرار نداشت

اما مجال نشستن نبود!

به سمت رباب دویدم

باید میرفتم

رباب حتما قرار از کف خواهد داد!

...

فریاد زدم:"چه شده؟"

در میان همهمه ی زنان، کسی گفت:

"رباب بی هوش شده!! فرات را که باز کردند ناگهان....!!"

صدای زن نالان شد، ناله اش  اشک شد و اشکش هق هق!

کنارش نشستم:"رباب! رباب جان!!"

به اشکهایم اجازه ی جاری شدن نمیدادم

من

حالا

مرد کاروانیان بودم!

رباب که نرم نرم چشم باز کرد یاد رقیه افتادم!

"رقیه کجاست؟"

"کنار فرات"

با چشم جستجویش کردم

جثه ی کوچکش را که در نزدیکی فرات یافتم

به سویش رفتم

کف در آب نیلگون فرومیبرد وخالی بیرون می آورد

گویا مشق سقایی میکرد از دستخط خوش عمو!

چشم که در چشمانش انداختم شرمنده شدم

به جای لشکر عمرسعد

به جای مدعوین این سفر ناتمام

به جای هر آنکه سایه ی پدر را از سرش برداشته بود

به جای فرات جاری شده بعد از اصغر!


و به خود خندیدم که او را کودک پنداشته ام

گمان میکردم نمیداند چه بر سرش آمده!

فکرمیکردم میشود صدای چکاچک شمشیر

و این همه نامردیِ جا خوش کرده در نگاه لشکریان دشمن را از نگاه پرسشگرش پنهان کنم

اما چشمهایش انگار

 برقی عجیب داشت!

وقتی در پاسخ ناشکیبی هایش میگفتم:پدرت به سفر رفته

و در پاسخ چیزی جز سکوت نمیشنیدم

به بردباری ش غبطه میخوردم

صبر را از او آموختم و

من به صبوری شهره شدم!!

با  سکوت لبریز از دردش

میخواست غم را از پا در آورد

یا مرا؟!!

چه کوته فکرند این یزیدیان که گمان میکنند مردان ما را سر بریدند

اینجا دخترکان سه ساله هم

بوی عباس را میدهند!

 

 نهر فرات


فرصت دهيد گريه كند بي صدا، فرات

با تشنگان بگويد از آن ماجرا، فرات

گيرم فرات بگذرد از خاك كربلا

باور مكن كه بگذرد از كربلا، فرات

با چشم اهل راز نگاهي اگر كنيد

در بر گرفته مويه كنان مشك را فرات

چشم فرات در ره او اشك بود و اشك

زان گونه اشك ها كه مرا هست با فرات

حالي به داغ تازه ي خود گريه مي كني

تا مي رسي به مرقد عباس، يا فرات

از بس كه تير بود و سنان بود و نيزه بود

هفتاد حجله بسته شد از خيمه تا فرات

 

شعر ازعلیرضا قزوه



 

                                    برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
 

ادامه نوشته

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(31)


« ألَم۫ یَأنِ لِلذَّینَ آمَنُوا أن۫ تَخ۫شَعَ قُلُوبُهُم۫ لِذِک۫رِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِن۫ ال۫حَقّ»

آیا کسانی که ایمان آورده اند، هنگام ان نرسیده که دل هایشان از یاد خدا و آنچه از حق فرود آمده، نرم و ترسان شود؟

سوره ی حدید آیه 16

اکنون که روزگاری را به شناخت حسین پرداختیم، آیا هنگام آن نرسیده که دل هایمان را از یاد حسین خاشع کنیم و بر ان حضرت بگرییم؟

محرم آغاز گشته...

سی جرعه از عشق ارباب را تا کنون نوشیده ایم.

اکنون که وارد محرم ارباب می شویم از گریه بر او می گوییم.

در این مدت بارها گفته ایم عشق حسین یعنی عشق به خداوند...

دوستی حسین یعنی مهرورزی به پروردگار...

دست بر دامان حسین آویختن یعنی به خدا تمسک جستن...

چه روزهایی را بهتر از این ایام خواهی یافت؟

به کشتی حسین وارد شو تا در پناه خدا قرار گیری.

برای حسین گریه کن چرا که چشمی که برای حسین گریان شود در قیامت گریان نخواهد شد.

ای کسی که به عشق حسین ایمان آورده ای، اینک هنگامه ی خشوع دل در برابر غم ارباب است.

منشا این خشوع چیست؟

گریه کردن گاهی با دلیل است و گاهی مبهم...

می توان دلیل گریه ی انسان پیوند عمیق خانوادگی باشد.

در قرآن بارها و بارها خوانده ایم:

و بالوالدین احسانا...

مگر نه اینکه پیامبر پدر این امت است؟

و مگر نه اینکه ائمه همگی پدران این امت هستند؟

حسین نیز پدر ماست.

چگونه بر حسین می توان احسان کرد؟

چگونه می توان به اربابی که در کربلا سرش به روی نی رفت، احسان کنیم؟

من برایت می گویم.

با اشک...

ارباب ما فرمود: انا قتیل العبرات...

تا می توانی با اشک چشمانت بر حسین احسان کن.

حمزه عموی پیامبر بود. تمامی مراسم کفن و دفن و تشییع برایش انجام شد. بر پیامبر گران آمد که حمزه گریه کنی ندارد. دستور داد زنان انصار بر حمزه گریه و ناله سر دهند.

لیکن بمیرم برای آقایی که نه کفن داشت و نه غسل...

نه تشییع داشت و نه...

آری...

ارباب ما بی سر هم بود.

ارباب ما گریه کن داشت.

خواهرش زینب و دخترش سکینه و همسرش رباب و ...

لیکن این گریه کنان را چنان با کعب نی می نواختند که صدایشان بریده بریده می شد.

به تمام معنا گریه کردن را بر ان ها قدغن نمودند.

قدرت تکلم رقیه خاتون را با سیلی سهمگین خود گرفتند.

گاهی دلیل گریه ی انسان پیوند ذاتی است.

به هنگام شهادت ارباب، حوریان بهشتی، در مکانی که محل سرور است، گریستند.

چگونه ممکن می شود که حسین در زیر سم اسبان جان دهد و سر مبارکش بر روی نی نصب گردد و خون پاکش بر روی ریگ های داغ صحرا روان گردد و حوریان آفریده شده از نور حسین چشمانشان گریان نگردد؟

و حال آنکه ما شیعیان از باقیمانده ی گل ائمه آفریده شده ایم.

پس با حسین پیوند ذاتی داریم.

برای همین است که تا بوی محرم به مشام می رسد، رخت عزا بر تن می کنیم و بر سر و سینه می زنیم و عاشقانه برای ارباب بی کفن خود می گرییم.

اگر مصیبت دیده ای حقی به گردن دیگران داشته باشد، می تواند دلیلی برای گریه کردن باشد.

حسین چه حقی دارد؟

مگر نه اینکه شیعه بودنمان را مدیون او هستیم؟

مگر نه اینکه حسین، خود و خاندانش را برای شیعه شدن ما فدا نمود؟

چه حقی بالاتر از اینکه از دین هفتاد و سه فرقه شده ی اسلام، ارباب، ما را مفتخر به ان مذهبی نمود که بر حق است؟

همان فرقه ی ناجیه که داخل در بهشت می شوند.

و حسین این مهم را با کشته شدن خود و یارانش و اسارت خانواده اش برای ما رقم زد.

پس ما باید بر چنین کسی اشک بریزیم.

چگونه او خودش را فدای نجات ما کند و ما از ریختن اشکی که حسین عاشقش است، دریغ کنیم؟

چگونه ارباب طفل شش ماهه را به دست تیر سه شعبه ی حرمله بسپارد و ما آرام باشیم؟

چگونه علی اکبرش را پاره پاره نمایند و ما سکوت کنیم؟

چگونه سر عباسش را عمود آهن متلاشی کند و ما ضجه نزنیم؟

چگونه دردانه اش را چون مادرش، کمر خم کنند و ما ناله سر ندهیم؟

 

ای فدایی حسین!

گریه هایت، عقده هایت، ناله ها و مویه هایت را جمع کرده ای؟

آماده ای برای عزاداری؟

باید بر حسین احسان کنی.

او را چه نیاز است به احسان من و تو...

اشک های ما شاید برای بزرگداشت حسین باشد، لیکن بر خودمان احسان می شود...

پیراهن مشکی ات را به تن کن...

اگر حسین گفتی و گریستی یعنی عاشقی...

عاشق ارباب که باشی، روضه خوان و مرثیه سرا نمیخواهی.

زیر باران رحمت راه می روی.

لباس مشکی ات را نظاره می کنی.

و آن مرواریدهای غلطان بر روی گونه هایت روان می شود.

با حسین بی کفن، با حسین بی سر، با حسین استخوان شکسته ی لب تشنه، با حسینی که قلبش تیر خورده، با حسینی که انگشتر که هیچ، انگشت هم ندارد و با حسینی که پیراهن کهنه اش را به غارت برده اند، عاشقی کن.

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

دستان کوچک



محمد

پسر ابی سعید فرزند عقیل بود

و نوه ی ابوطالب

عصر عاشورا

وقتی حسین در گودال قتله گاه افتاد

و حرم آل الله محزون شد!

برخاست

هفت سال بیشتر نداشت

پیراهنی بلند بر تن کرده بود

در دو گوش او دو گوشواره به چشم میخورد

سراسیمه چوبی که ستون خیمه بود برداشت

بی حسین استواری خیمه ها به چه کار می آمد!؟

ترس در دلش غوغا میکرد

کوچکتر از آن بود که با هجوم سوارها خو گرفته باشد

یاد آن شب افتاد

شبی که در منزلگاه "شراف" سپاه هزار نفری "حر" به آنها رسید  و راهشان را سد کرد

حسین فرمان داده بود کودکان را از آن مکان دور کنند تا نهراسند

اما او از پشت خیام دیده بود که حسین حتی اسبان حر را سیراب میکرد!

و حالا

فریاد حسین را می شنید

فریادی که لبریز بود ازعطش: اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌ترسید، در دنیایتان آزادمرد باشید...

میدوید و می اندیشید:

"آیا اکنون نیز

که نفسهای مولایم  به شماره افتاده

آب بر او حرام است؟

آیا هنوز هم از قوت بازوانش می هراسند؟

کاش کسی سیرابش...!"

ناگهان صدای تکبیر حسین قطع شد

وصدای هلهله ی لشکریان لرزه بر جسم کوچکش افکند

وحشت زده به چپ و راست مینگریست!!

لقیط بن ناشر الجهنی

در میان سرمستی جان گرفته از خاموش شدن بانگ فرزند زهرا

چشمش به محمد افتاد

تعلل نکرد

شیطان مجال تعلل نمیگذاشت برایشان

به چشم بر هم زدنی بر اسب پرید و خود را به کودک رساند

خم شد

تا شمشیر خونینش به قامت کودکی پیاده برسد!!

پیاپی شمشیر را بالا و پایین برد

یادش رفته بود انگار که یک ضربه برای کودکی هفت ساله کفایت میکند؟!!

یا بغضش از آل حیدر زیاد بود؟

نمیدانم!

آنقدر میدانم که مادرش ام ولد

جز تکه تکه های طفلش

در میان شهدای نینوا

چیزی نیافت!

عرفه

قربان، هر ساله پس از عرفه می آید و دل ها را شادمان می گرداند. حال آن که این قربان خود عرفه ای است، بر قربانی که هر سال پس از آن می آید و خلق را به عزا می نشاند. گویی که ابراهیم راهی است که به حسین ختم می شود و حسین صراطی است که ابراهیم را در آغوش کشیده است، و این قربان موجب اندوه فراق عرفه است و آن عرفه علّت وصال قربان


عشق، بلاد غریبی است. آن گاه که عطش، قربانیان را به تقلا می آورد، یکی در تشنگی جسم، که به زمزم سیراب می شود و یکی در تشنگی جان که هر چه زردی کویر به سرخی خون رنگین شود نیز، این درد قرار نمی گیرد. سلوک ابراهیم در آن است که خون و قربانی ختم به زمزم و میقات و کعبه شود، و سلوک حسین آن است که هزار زمزم و میقات و رکن و مقام، جمله قربانی خونین گردند.

امروز، عارفانه‏ ترین زمزمه‏ های هستی از تارهای حنجره حسینی به سمت آسمان می‏رود و راه‏ های آسمان را کهکشان کهکشان روشن می‏کند. امروز، زمزمه‏ های حسین، هستی را به وجد می‏آورد.

سلام بر حسین!

سلام بر اصحاب حسین!


                     


این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(30)


توسل بر حسین برتری هایی دارد.

هر کار نیک موجب رهایی از دوزخ می شود اما توسل بر حسین است که علاوه بر نجات شخص، موجب رهایی دیگران نیز می شود.

تو می ایستی و به عنوان محب حسین، مامور می شوی تا هر کسی را بخواهی شفاعت کنی.

نهایت کار نیک ورود به بهشت است؛ تویی که می توانی با زیارت حسین و مهرورزی به او بهشتی شوی، میتوانی هر کسی را که بخواهی بهشتی کنی.

دلت میخواهد کنار حوض کوثر بروی؟

منظورم به عنوان ساقی است.

آری...

با کار نیک از حوض کوثر سیراب می شوی لیکن با عشق به ارباب، تو می شوی ساقی کوثر...

چه می خواهی بالاتر از این فیض عظیم؟

کار نیک می کنی و کارنامه ات درخشان می گردد.

کردار پسندیده ات چند برابر می شود.

روزی که در محشر کارنامه ات را به دست می گیری می بینی برایت عبادتی همچون عبادت پیامبران را نوشته اند.

انگشت حیرت به دهان می گیری.

یادت می آید در دنیا اربابت فقط حسین بوده و بس...

او بوده همان کسی که تو حاضر بودی اگر بود در کربلا با او باشی...

یا لیتنی کنت معک

پاداش این سخنت، پاداش مهرورزی ات به ارباب را این گونه به تو پاسخ داده اند.

کار نیک باعث می شود در صحنه ی محشر از پیامبر استمداد بطلبی، لیکن چه زیبا می شود که جد حسین، خودش در میان انسان ها به دنبال تو بگردد و دستت را بالا بگیرد و شفاعتت کند.

گفتم و می گویم.

چه چیزی را میخواهی بالاتر از همنشینی با حسین؟

هنگامی که کارهای نیک تو تبدیل به حوریه ای بهشتی می شود تا در بهشت با تو باشد؛ عشقی که در وجودت شعله ور شده تو را جزو آن دسته از عاشقان ارباب می کند که هم صحبتی با حسین را بر معانقه با حوریان ترجیح می دهند.

دلت می خواهد مقامت همچون پیامبر و امیرالمومنین باشد؟

نهایت کار نیک می شود پیشی گرفتن از مومنین، لیکن عشق به ارباب تو را همراه پیامبران و اولیای خدا می کند و از همان غذایی خواهی خورد که پیامبر می خورد.

کاش به من سراپا مدعی هم خرده ریزی از این سفره را بدهند.

اگر میخواهی هم سخن خدا بر فراز عرش الهی بشوی، چاره اش تنها حب حسین است.

تک بیتی دلت را آماده می سازد برای روضه...

حب الحسین رشته ی تحصیلی شماست

دانش سرای عشق و جنون شهر کربلاست

حب الحسین داشتن برابر است با نماز خواندن جبرئیل با فرشتگان بر پیکر انسان...

امان، امان...

امان از روزی که عمر بن سعد، بر بدن کشته های سپاه خود نماز خواند و پیکر از هم پاشیده شده ی ارباب را بر روی خاک تفتیده ی کربلا رها نمود.

کفن و حنوط بهشتی برای عاشق حسین می آورند.

حسین جان!

آقای من!

تو کفنت بوریای بنی اسد بود.

حنوطت خون قلب سه شعبه خورده ات...

من محب تو شدم تا کفنم بوریا باشد و حنوطم خون قلبم...

نمی شود کاری کنی که حب الحسین همه چیز باشد غیر از این؟

چگونه من کفن به تن کنم و تو حتی پیراهن کهنه ات به غارت برود؟

الله اکبر...

تو آنقدر عزیزی که حب تو باعث می شود فرشتگان بعد از مرگم برایم کارهای نیک انجام دهند تا باقیات و صالحاتم شود.

تو آنقدر عزیزی که حب تو برابر خواهد شد با هم طرازی با کروبین که سروران فرشتگان تقرب یافته اند.

تو آنقدر عزیزی که برای پاداش عشق به تو، حد و اندازه ای گفته نشده...

حسین جان!

تو کیستی که اینگونه خداوند برایت موهبت خرج می کند؟

چرا با گذشت این مدت هنوز نمی توانم بفهمم تو کیستی که عالم دیوانه ی تو شده؟

 

ای فدایی حسین!

کارهای نیک، تو را بهشتی می کند لیکن تو فدایی حسین هستی!

اگر تا کنون به این خطابه عادت کرده ای، امروز کمی به آن دقت کن.

تو می توانی با رسیدن به حقیقت این خطابه نه تنها بهشت را برای خود حتمی کنی بلکه به حبیب قلبت نیز برسی.

حبیب قلب ما کیست به جز حسین؟

برای رسیدن به حب الحسین...

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

غیورمردی که حسین بر بالینش نرفت!!!


از تیره ی راسب، از قبیله ی ازد  بصره بود

شهره بود به شجاعت و دلیری

 در چشمان نبی الله راه هدایت در جوار علی را خوانده بود

صراط مستقیمی که تا زمان دست به دامانیش راه رستگاری را گم نخواهد کرد

پا به پای علی راهی نبرد های سه گانه شد

و در جنگ صفین از طرف آن حضرت، مفتخر به فرماندهی قبیله ی  ازد گردید

بعد از علی

شد مونس بی یاوری های حسن

غربت مجتبی به جنونش میکشید

شوری به سر داشت که تنها به فرمان فرزند علی در سینه نگه میداشت

تا روز موعود

...

و حالا

روز موعود فرا رسیده بود

در بصره روزگار میگذراند که خبر حرکت حسین به عراق را شنید

خبر اندکی دیر به گوشش رسیده بود

او نیز همچون پیغام نخ نما شده

دیر به کربلا رسید

 عصر عاشورا بود

و خورشید از بالای نیزه های خونین دلربایی میکرد

ندید !!

یا نخواست ببیند !!

نمیدانم!!!

آتش بود و آتش

اثری حتی از خیمه های مولایش بر جای نمانده بود

رو به لشگر عمرسعد کرد و کوبنده  پرسید: چه خبر است؟ حسین کجاست؟

خندیدند

به یکدیگر نگاهی کردند و  گفتند: تو کیستی؟

گفت: من هفهاف بن مُهَنَّد راسبی هستم. برای یاری حسین آمده ام

 باز هم خندیدند

امروز زیاد از این قهقه های مستانه سر داده بودند

شادمانی کودکانه ای که دیری نپایید

گفتند: مگر هجوم مردم به خیمه گاه حسین را نمی بینی که چگونه زنان و کودکان و اموالش را غارت می کنند؟

همین که این خبر را شنید

دلش لرزید

صورت آفتاب سوخته ی حسین را بر فراز نی دیده بود

اما دلش باور نمیکرد

چشمهایش تار شد

زانوانش لرزید

رعشه ای عظیم بر جانش پدیدار شد

قطره ای اشک درمان درد بی مولایی اش شد

و

ناگهان

غرید

شجاعانه

مثل همیشه

دیر آمده بود

اما

درنگ نکرد تا بیش از این جا نماند

فریاد زد:



یا ایها الجند المجند
انی انا الهفهاف بن مهند
احمی عیالات محمد صلی الله علیه و آله و سلم

ای سپاه مجهز و منظم

من هفهاف، فرزند مهندم

که از اهل بیت و عترت محمد حمایت می کنم.

 

چنان شجاعانه به لشگر عمرسعد حمله کرد که طعم شیرین سکه های خیالی به کامشان زهر شد

آنقدر کشت که شمشیرش رمق از کف داد

ترس بود که در میان لشکریان عمرسعد بیداد میکرد

ناگهان روسیاهان با خود گفتند ما عباس را کشتیم

پس از غیر عباس چه باک؟

دوره اش کردند

مردانگی شان همین بود

صدها سوار در مقابل یک تن

مثل تمام طول روز

مثل وقتی که حسین را کشتند

و پیکری برجا نهادند از فرزند نبی که حتی برای خواهرش نا آشنا بود!

آنقدر نیزه و شمشیر از گوشه کنار روانه کردند

که جای خالی در تن هفهاف باقی نماند

...

بر زمین افتاد

صورتش در تلاقی خاک و خون زیباتر شده بود

 به حسین نگاه کرد

در چشمان مولایش برقی دید که هیچ کس را یارای دیدنش نبود

با خود گفت

چه کسی میگوید حسین کشته شده؟ او که زنده است

لبخندی شیرین بر لبانش نقش بست و  چشم در چشم حسین

آرام گرفت

آنقدر آرام که گویی سر در دامان ملائک نهاده بود!

 

 

برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.

یا علی

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(29)


در بستر مرگ افتاده ام.

لحظات سختی را می گذرانم.

بدنم می سوزد و عرقی سرد بر چهره ام نشسته...

لحظه ای انگار همه جا نورانی می شود.

کسانی را بالای سر خود می بینم که تا کنون به زیبایی آنان به عمر خود ندیده ام.

سلام می دهند و تحیت می فرستند بر من...

نمیدانم چه می شود که به یکباره تمامی درد و الم از تنم خارج می شود.

به راحتی جان می دهم و به عالم برزخ می روم.

چه شد؟

یادم می آید روزی را برای حسین گریستم و پاداش گریه ی من این بوده...

پیامبر و ائمه، وعده داده بودند که گریه بر حسین را بی پاسخ نمی گذارند و در لحظه ی احتضار و در وادی برزخ و در صحنه های هولناک قیامت در کنارم خواهند بود.

با این تحیت دلم چنان شاد گشته که گویی تا روز رستاخیز برجای می ماند.

.

.

.

روز قیامت از راه می رسد.

روزی که جهنم شعله ور می گردد.

بهشتیان که آسوده اند و تکلیفشان مشخص...

خداوند هر لحظه به خازن جهنم دستور هولناکی می دهد.

چه کسی می تواند دستمان را بگیرد؟

به دامان چه کسی چنگ بزنیم.

در ذهنم می آید که زائر یک روز بارانی در صحن اباعبدالله بوده ام.

قبل از بیان این زیارت، پیامبر را می بینم که به سویم می آید.

دستم را گرفته و با خود می برد.

تا قبل از دیدن پیامبر تمام بدنم رعشه داشت و اینک با خیالی آسوده نزد قادر متعال حاضر می شوم.

پیامبر می فرماید: این شخص زائر خون تو بوده و من سوگند یاد کرده ام که هر کس زائر حسین باشد او را از سختی های محشر نجات دهم.

دستور مهربانانه ی خدا مرا به وجد می آورد.

حکم بهشتی شدنم را می گیرم.

نگاهی به صحنه ی محشر می اندازم.

تعداد جهنمیان زیاد است.

بانویی گرانقدر به همراه پیامبر عزیزمان چنان دست افراد را می گیرند که گویی از ابتدا بهشتی بوده اند.

مانند دانه ی های از هم پاشیده شده ی یک تسبیح، زائران و گریه کنندگان بر ارباب بی کفن را پیدا کرده و در یک ریسه جمع می کنند.

این بانو چرا قدش کمانی است؟!

شادمان با حکم بهشتی شدنم به سوی درب بهشت می روم.

روی دری نوشته باب الحسین...

میخواهم وارد شوم که در گوشه ای از صحنه ی محشر می بینم عده ی زیادی دور اربابم را گرفته اند و با او به صحبت نشسته اند.

من هم می روم تا روی ماه اربابم را ببینم.

آنقدر محو تماشای حسین و سخنان گهربارش شده ایم که حوریان بهشتی را نیز نمی بینیم و دلمان نمی خواهد وارد بهشت شویم.

بهشت ما دیدن روی حسین است.

کجا برویم که از کنار حسین نشستن بهتر باشد؟

 

ای فدایی حسین!

روزی خواهیم مرد.

دستمان از این دنیا کوتاه می شود.

ما می مانیم و کوله باری از گناهان ریز و درشت...

بیا از هم اکنون ذخیره ی لحظات احتضار و سختی های برزخ و صحنه ی محشر را در توشه ی آخرتمان، پر کنیم.

فرصت را غنیمت بشماریم.

اندکی دیگر مانده به محرم برسیم.

شاید عمرمان کوتاه تر از رسیدن به محرم باشد.

مگر نه اینکه می گوییم:

کل یوم عاشورا و کل ارض کرببلا؟!

پس همین امروز عاشوراست.

توشه ات را برگیر...

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.