این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(39)


به مجلس روضه ی حسین خوش آمدید!

چند مجلسی را در گذشته با بیان کردن، برپا نمودیم و اینک چند مجلس دیگر...

چهارمین مجلس عزاداری بر حسین، سوگواری آدم(ع) در کربلاست.

ایشان در گردش خود بر روی زمین، به قتله گاه حسین که رسید، پایش مجروح گشت و خون از آن جاری گشت.

فرمود: یا رب العالمین! مرا چه گناهی سر زده که این گونه عقوبت شده ام.

اینجا شروع روضه بود.

ندا آمد که: خون تو برای همدردی با حسین فرو ریخت. او را به ستم می کشند.

از کشنده ی حسین سوال فرمود؛ جواب آمد: یزید ملعون، او را لعنت کن.

و آدم(ع) که اشک بر گونه هایش، از داغ حسین روان بود، چهار بار او را لعن کرد.

مجلس بعدی با حضور نوح(ع) بود.

کشتی ایشان که به نینوا رسید، طوفان درگرفت.

کشتی را در آستانه ی غرق شدن می دید.

عرضه داشت: خداوندا! در همه ی دنیا سیر کردم و به مانند اینجا چنین نهراسیدم.

جبرئیل فرود آمد و مجلس روضه برپا شد.

از حسین گفت.

از کشته شدنش...

از به نیزه رفتن سرش...

از پاره پاره شدن پیکرش...

نوح(ع) گریست.

اما می خواهم بگویم ای نوح! شنیدن کی بود مانند دیدن...

تو بالغ بودی و این ها را شنیدی و عنان از کف دادی؛ رقیه اما کودکی بود که دید پدرش را چگونه بی رحمانه لگدکوب می کنند.

تو نوح هستی برای گریه ی بسیار در عمر درازی که داشتی.

اما من از خودت می پرسم:تو نوح هستی یا آن دختر سه ساله که چهل منزل تا شام شب و روزش اشک بود و اشک بود و اشک...؟

مجلس بعدی در مجمع البحرین...

موسی(ع) و خضر(ع) و روضه ی ارباب...

هفتمین مجلس در سپاه سلیمان نبی(ع) رخ داد.

با لشکریانش از انس و جن و پرندگان در حال عبور از آسمانها، به کربلا رسیدند.

سه بار قصد عبور کردند و هر بار، باد ممانعت می کرد.

بر باد خشم گرفت؛ مرثیه سرایی آغاز گشت.

باد او را از شهادت حسین در این سرزمین با خبر ساخت.

می خواهم به سلیمان بگویم: ای پیامبر خدا! سه بار قصد نمودی و باد که به اذن خدا در فرمان تو بود، ممانعت کرد. ممانعتش نه برای جنگ بود بلکه برای ثواب کردن تو در روضه ی ارباب بود.

اما...

حسین را دعوت نمودند و از رفتنش به سمت کوفه ممانعت کردند.

نه تنها ممانعت، که او و خاندانش را مجبور به نبرد کردند.

راه دیگری غیر از جنگ برایش باقی نگذاشتند.

ارباب ما مسلم و حبیب را کشته دید.

قاسم و عبدالله را پاره پاره پیکر دید.

علی اکبر و علی اصغر را گلگون دید.

عباس را مقطع الاعضا دید.

حتی حمله به خیمه هایش را دید.

ریسمان آماده ی زجر(لعنت الله علیه) را دید که برای حرمش آماده می گشت.

خودش را قطعه قطعه کردند.

سرش را از قفا بریدند.

و حتی پس از مرگ نیز بر سر و پیکرش صدمه وارد کردند.

اما ارباب از هیچ کدام این ها خشمگین نشد.

راضیة مرضیه بود حسین...

عهدی داشت با پروردگار...

 

ای فدایی حسین!

به اختصار از مجالس برپا گشته در عالم، برای حسین، می گوییم.

پشت تمام این مختصرها، مجالس سنگینی بوده...

نمونه های کوچکی از آن ها را در زمان خودمان داریم.

ولی صد حیف که مجالس ما اخیرا تنها یک دهه ی محرم هست.

در هر مجلسی که پا گذاشتید محبین ارباب را فراموش نکنید.

عاشورا نزدیک است...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(38)


قدرت لایتناهی پروردگار بر این قرار گرفت که نام ارباب ما را در تمامی اعصار، بر زبان ها جاری سازد و ماتم مصیبت عظمایش را در دل تک تک عاشقانش قرار دهد.

از مجالس قبل از آفرینش آدم(ع) گفتیم و اینک چندین مجلس از مجالسی که پس از آفرینش آدم(ع)، برای سیدالشهدا(ع) برپاگشت، خواهیم گفت.

یا حمید بحق محمد...

یا عالی بحق علی...

یا فاطر بحق فاطمه...

یا محسن بحق الحسن...

یا قدیم الاحسان بحق الحسیـــــــــــــــــــــــن

این ها کلام جبرئیل بودند برای القاء نمودن به آدم(ع)...

هنگامی که حضرت آدم(ع) نام پنجمین آن ها را برد، حلقه ی اشک در چشمانش نشست.

دلش گرفت.

فرمود: این چه نامی است که وقتی بر زبان جاری ساختم دلم شکست و اشکم جاری گشت؟

آری...

کم کم مجلس اول سوگواری بر حسین شروع می شود.

جبرئیل از حسین می گوید.

از کربلا...

از مصیبتی که هر مصیبت دیگری در برابرش خرد و کوچک جلوه می کند.

از تشنگی گفت.

از لب های چاک چاک...

از بریده شدن سر از قفا...

از خیمه های سوزان...

از دخترکان و زنان بی معجر...

از به غارت رفتن حرم آل رسول(ص)...

از چهل منزل اسارت...

و آدم(ع) گریست و گریست و گریست.

مجلس دوم در سفر معراج پیامبر(ص) رخ داد.

عزیزترین عالم، جد ارباب بی کفن، در مسیر سفر خود در عرش کبریایی، وارد بهشت گشت.

حوریه ای که از میان سیب دو نیمه شده ی بهشتی بیرون آمده بود، ناله سر داد و نوحه سرایی آغاز نمود و گفت: من از آن فرزندت حسین هستم که ستمکارانه به شهادت می رسد.

پیامبر(ص) و جبرائیل امین ناله سر دادند و گریستند.

مجلس سوم، مجلس دو برادر است.

دو سبط پیامبر(ص)...

به هنگام شهادت امام حسن(ع)، بدن ایشان بر اثر سم، به رنگ سبز درآمده بود.

حسین برادر را در آغوش گرفت.

به مانند ابر بهاری اشک می ریخت.

از او درباره ی این وضعیت سوال فرمود.

برادرش جواب داد: جد ما رسول خدا راست فرمود هر آنچه را که در مورد من و تو وعده داده بود.

شبی که در معراج به بهشت رسید، دو کاخ به رنگ زبرجد سبز و یاقوت سرخ دید و از جبرئیل پرسید: این دو کاخ از ان کیست؟

جبرئیل شرم داشت از سخن گفتن...

با سوگند دادن پیامبر(ص) لب به سخن گشود: کاخ سبز از آن حسن است که با زهر به شهادت می رسد و رنگ بدنش سبز می گردد و کاخ سرخ برای حسین است که سرش را از قفا می برند و رخسارش به خون گلویش آغشته می گردد.

در این هنگام مجلس سوم به اوج خود رسید.

دو برادر در آغوش یکدیگر می گریستند.

حسن صدا می زد: لایوم کیوک یا اباعبدالله...

حسین تن سبز گشته ی برادر را می دید و بغض خود را فرو می خورد...

حسن از صورت خونین برادر می گفت.

 

ای فدایی حسین!

از ابتدای وجود موجودات، مجالس عزاداری بر اهل بیت و علی الخصوص برای ارباب بی کفن برپا گشت تا من و تو از این مکتب درس ها بیاموزیم.

امروز باید ببینیم تا کنون، در کوله بار محبت به اهل بیت، چه جمع نموده ایم و چه چیزها را از دست داده ایم.

شاید فرصتی نباشد.

شاید دهه ی اول محرم آینده، برای ما دیر باشد.

باید برای شیب الخضیب، خد التریب ، بدن السلیب، راس المرفوع، ارباب عالمین، حسین(ع) فدایی باشیم.

عاشورا نزدیک است...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(37)


باز این چه شورش است که در خلق عالم است

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

بارها این بیت را شنیده ایم و با خود زمزمه نموده ایم.

اما آیا نوحه سرایی و مجالس عزاداری سیدالشهدا به عصر حاضر برمی گردد؟!

می خواهم برایت از مجالس سوگواری بر حسین بگویم.

می خواهم بدانی ما وارثان گریه کنندگان بر حسین هستیم.

آن گریه کنندگانی که حتی پیش از آفرینش آدم(ع)، در عزای حسین گریسته اند.

می دانی اولین مجلس سوگواری بر اربابمان چه زمانی برقرار شد؟

اراده ی خداوند بر این قرار گرفت که حسین را شهید در خون تپیده ی دشت نینوا قرار دهد.

قلم آن را بر لوح نگاشت.

لوح و قلم ماتم زده در غم فرو رفتند.

مجلس دومی هم بود که قبل از آفرینش آدم(ع)، پیرامون عرش الهی برپا شد.

" و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة "

" قالوا اَ تجعل فیها من یفسد و یسفک الدماء "

خداوند به فرشتگان وعده ی جانشینی را داد که در زمین قرار خواهد داد.

فرشتگان گفتند: آیا کسی را می آفرینی که خلاف کند و خون ها بریزد؟

ملائکه در دلشان آشوب بود.

شهادت حسین را دیده بودند.

غمگین و ناراحت بودند از آفرینش جانشینی که در زمین، خون خدا را بر صحرای کربلا جاری سازد.

لیکن خداوند فرمود:

" انی اعلم ما لا تعلمون "

و چه بود آن چیزی که خداوند می دانست و ملائکه نمی دانستند؟

آری...

وارث امامت...

خاتم الائمه...

سلاله ی پاک زهرا(س)...

مهدی صاحب العصر و الزمان(عج)

کسی که انتقام خون های به ناحق ریخته ی عاشقان حقیقی پروردگار را خواهد گرفت.

 

ای فدایی حسین!

هنگامی که اجسام بر حسین نالان و گریانند و شور وصف ناشدنی در تمام ذرات عالم برپاست، چه جای تامل و تفکر است برای اشک من و تو که نور حسین را با خود حمل می کنیم؟

من و تویی که شدیم احسن مخلوقات و خداوند فرمود: " فتبارک الله احسن الخالقین "، باید غم دلمان در سوگ اباعبدالله، افزون تر از ملائکه ای باشد که با شنیدن مصیبت اعظم اسلام، بر صورت خود به نقل از زیارت ناحیه، لطمه وارد می کنند.

من و تو باید اشک بریزیم و فقط نه اینکه اشک بریزیم.

من و تو باید برای کسی که خداوند منتقم قرارش داده، آماده شویم.

حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.

فرزند خلف حسین، هم مجلس جدش را می خواهد هم لبیک گفتن گریه کنندگان ارباب را برای یاری دین خدا...

بیایید جهان را برایش همچون توس کنیم نه همچون کوفه...

توسی که مشتاق رضا(ع) بود؛ نه کوفه ای که حسین کُش بودند.

عاشورا نزدیک است...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(36)


« نَفَسُ المَهمُوم لِظُلمِنا تَسبیحُ »

رقت قلب و گریه بر حسین چند گونه است که یکی از آن ها، اندوه قلبی و در دل گریستن می باشد و پاداشش تسبیح گفتن نفس انسان است.

دردمند شدن دل هم رقت قلبی است بر ارباب بی کفن...

اصلا دلی پیدا نمی شود که از حسین برایش بگویند و دردمند نگردد.

مگر می شود از مصیبت حسین بگویند و دل دردمند نگردد؟

مگر می شود چشمان عباس را تجسم کرد و دل به درد نیاید؟

مگر می شود مادر سادات بیاید و ابوفاضل را در بیابان کربلا در آغوش بگیرد و صدای اخا ادرک اخا بعد از سال ها ارباب گفتن، بلند شود و دل شنونده به درد نیاید؟

و چه زیبا فرمودند که هر دلی برای غم ما به درد آید هنگام جان سپردن به او نشاطی دست می دهد که همواره در دلش موج می زند تا در کنار حوض کوثر به ما ملحق شود.

شاید بارها برایت پیش آمده باشد که برای مصیبت ارباب، اشک در چشمت حلقه زده باشد.

این حلقه ی اشک، حلقه ی وصلی است با خدا که موجب رحمت الهی می گردد.

جریان یافتن قطرات اشک از دیدگان، هر چند به اندازه ی پر مگسی باشد موجب بخشیده شدن گناهان است هر چند به اندازه ی کف دریا باشد.

ریزش قطرات اشک از دیدگان به فرمئده ی امام صادق(ع) ویژگی خاصی دارد و آن هم این است که اگر قطره ای از این اشک در دوزخ فرو می چکید، آتشش را فرو می نشاند.

گریستن به طوری که اشک بر رخسار و محاسن و سینه جاری گردد، همه ی جنت را بر گریه کننده واجب می کند.

نالیدن و شیون کردن و تا سر حد مرگ گریستن، مرحله ایست که در ایام سوگ ارباب به مراتب بیشتر دیده می شود.

امام صادق(ع) در دعایش فرمود: خداوندا، بر  این شیون هایی که از برای ماست، رحمت فرست.

چگونه می شود که زهرای مرضیه(س) هر روز در سوگ حسین چنان ضجه می زد که پدرش او را آرام می نمود، ولیکن نوکران آستان عشق در ضجه زدن جانب رعایت را در پیش گیرند؟

به هنگامی که ابوذر مردم را از کشته شدن حسین، آگاه نمود، گفت: اگر بزرگی و سختی این مصیبت را درمی یافتید، چنان می گریستید که جان می دادید.

زاری نمودن سوزناکانه در غم ارباب دیگر توصیف ندارد.

به زعم من چنین حالتی یک عرفان خاص است.

غمی که در دلت می نشیند به اوج می رسد و تو را همانگونه که اشک می ریزی به فکر فرو می برد.

تو را به صحرای کربلا می کشاند.

چشمانت را  می بندی و با ذهن خود تجسم می کنی.

علی اصغر شش ماهه را می بینی که به روی دست پدر غرق در خون است.

دخترانی را می بینی که دست بر سر گذاشته اند بلکه حجاب خود را کامل کنند.

مادری را می بینی که در غم فرزند مبهوت به گهواره ای خیره مانده...

و هزاران مصیبت را می بینی و از دیدن این مصیبت ها دیگر جانی برایت نمی ماند، جز اینکه ناله ی سوزناکانه سر دهی.

بر سر و صورت زدن در غم حسین از روز عاشورا آغاز شد.

زینب کبری(س) بر صورت زد.

فرشتگان بر صورت زدند.

در مجلس یزید، عبدالله بن عمر پس از شنیدن کشته شدن حسین، به صورت زد.

و این نوع عزاداری ادامه یافت تا در حال حاضر نیز در مجالس عزاداری اباعبدالله، بر سر و صورت زدن ادامه دارد.

در روایات آمده که حتی همانند شدن با گریه کنندگان بر حسین نیز پاداشش بهشت حسین است.

اما برایم غریب است که چگونه می شود دلی را چنان قساوت در برگیرد که با شنیدن مصیبت های شهید مظلومی شعله ور نگردد. آن هم مصیبتی که ناله ی شکیبایان را بلند نموده و چه نمونه ای بهتر از خواهر داغدیده ی ارباب...

تا کنون برایت اتفاق افتاده که از شدت گریه، اشک چشمت خشک شده باشد؟

گریستن بدون اشک را می گویم.

چقدر سخت است.

و چنین حالیت برای بانوان کربلایی پس از بازگشت به مدینه، پیش آمد و همچنان که اشک هایشان خشک شده بود، به سوگواری می پرداختند.

در روز عاشورا بسیار دیده می شود که عزاداران، چنان می گریند که در آن روز از خوردن و آشامیدن باز می مانند.

امام صادق(ع) به فردی که چنین حالتی را در غم حسین داشت، رحمت فرستاد و پاداش این گریستن را از واپسین لحظات زندگی تا فرارسیدن روز رستاخیز برشمرد.

من هم بعد ها برایت خواهم گفت.

 

ای فدایی حسین!

هر کدام از ما بستگی به حالات و لحظات خودمان، هر دفعه در یکی از مراحل رقت قلب و ناله و گریه بر حسین قرار می گیریم.

گاهی می شود که بلند ناله سر می دهیم.

گاهی در حالت بکاء...

گاهی بر سر و صورت زنان...

گاهی هم در حالتی که به زعم من عرفانی است.

لیکن به هر قِسم که باشیم بعد از اتمام آن حالت چگونه ایم؟

آری...

گناهان هر چند به اندازه ی کف دریاها باشد، با گریستن بر حسین بخشوده می گردد.

اما آیا گناهان آن کسی که اشک می ریزد و بعد از آن در تلاش برای حفظ این سلامتی از گناه نیست هم بخشوده می گردد؟

عاشورا نزدیک است...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(35)


مصیبت بزرگی که در اسلام، بزرگتر از آن وجود ندارد، اشک ها را بر دیدگان روان ساخته...

هر لحظه با حسین و به یاد حسین بودن، بدون اشک محال است.

از دلایل بیرونی گریستن بر حسین می گوییم.

هر چیزی که به ایشان منسوب باشد، موجب اشک بوده و هست.

میخ هایی که برای کشتی نوح نبی از عالم بالا آوردند، یک به یک به بدنه ی کشتی زده شد.

نوبت به 5 میخ آخر رسید.

جبرئیل هر کدام از میخ ها را منسوب به یکی از آل عبا کرد.

حضرت نوح وقتی میخ پنجم را به دست گرفت، آن را خونی یافت.

در این هنگام جبرئیل فرمود: این میخ منسوب به نام حسین است.

از شما می پرسم:

آیا میخی که منسوب به حسین شود، خونین می گردد ولی بدن ما که قطعه ای از نور حسین را دارد و برایت گفتم که این نور در دل ماست، خونین نمی گردد؟

هنگامی که وسایل شادمانی و سرور حسین، موجب ناراحتی و اندوه است، آیا عزایش دل هر آزاده ای را خون نمی کند؟

می پرسی کدام وسایل سرور؟ کدام شادی؟

برایت می گویم:

حوریه ای که برای حسین است در بهشت می گرید.

جامه ی عید حسین، باعث گریان شدن پیامبر شد.

گشایش گری و پیروزی حسین در صفین، باعث گریه ی علی(ع) شد.

بازی کردن و غذا خوردن ایشان اشک را بر دیدگان می نشاند.

و حتی دوران جنین بودن و ولادت و تبریک گویی برای ولادتش همراه با تسلیت و گریه و اشک بود.

فرارسیدن ماه محرم، ماه عزای حسین، غم را بر دل عاشقان ثارالله وارد می کند و اشک را جاری می سازد.

نمی دانم تا کنون در ماه محرم دقت کرده ای که هر آبی را که می خواهی بنوشی، انگار در گلویت گیر می کند؟!

وارد شدن به شهادت گاه ارباب، ناخودآگاه اشک را روان می کند.

اگر کربلا رفته ای در بدو ورود به این شهر، و در همان وسیله ی نقلیه، تا چشمت به گنبد و بارگاه اربابت افتاده، اشکت روان شده...

حتی اگر گنبد را هم ندیده باشی، غمی که این شهر با خود دارد، اشکت را روان ساخته...

اگر هزاران بار هم بروی همین است و ذره ای از این حس کم نخواهد شد.

همه ی پیامبران به این سرزمین وارد شدند و هر کدام به نحوی دچار بلا شدند و بعد از شنیدن روضه ی حسین، اشکی ریختند و با دلی پر درد از این شهر خارج شدند.

گفتم روضه ی حسین...

چقدر دلم برای روضه خواندن و سینه زنی در صحن و بارگاه حسین تنگ شده...

نمی دانم شمایی که کربلا رفته اید هم حس مرا دارید یا نه...

هر دفعه که رفتم و برگشتم، دلم پر از غم بود و دل کندن از آن بارگاه، برایم بسیار مشکل که حتی با گذشت زمان هم از این درد کاسته نمی شود.

زمین کربلا، زمین بلا و مصیبت و اندوه است.

زمینی که ام کلثوم، خواهر امام حسین(ع) را به زبان آورد که ای برادر! این زمین چقدر هراس انگیز و غمبار است.

وقتی ارباب به کربلا رسیدند، از اطرافیان نام زمین را پرسیدند.

قاضریه...

قادسیه...

نینوا...

کرب و بلا...

در این هنگام اشک از دیدگان حسین روان گشت.

"این جایگاه فرود آمدن ماست. این جا خون ما را می ریزند. کودکانمان را سر می برند. خون مرا می ریزند. خانواده ام را به اسارت می برند. یاران مرا می کشند و سر می برند. و فرومایگان، بزرگواران و آزادگان را به بردگی و غلامی می برند."

اربابم!

ای کاش مردان آزاده را برای غلامی می بردند.

امان از لحظه ای که آن ملعون قصد کرد دختر عزیزت را برای کنیزی بفرستد و اگر زینب نبود...

آری...

نام کربلا هم موجب گریستن است.

اما...

آب...

همان واژه ی غریب در روز عاشورا...

غریب نه برای کودکان حسین، چرا که سه روزی بود با این نام آشنا بودند.

با آب...

با عطش...

این واژه برای ظالمانی که از آب دادن به علی اصغر دریغ کردند، غریب بود.

"شیعتی ما ان شربتم عذب ماء فاذکرونی"

امام صادق(ع) هنگام نوشیدن آب، می گریست و می فرمود:همانا آب گوارایی را نمی نوشم جز آن که یاد جدم می افتم. چقدر یاد حسین مرا اندوهگین می کند...

و اما تربت حسین...

بوئیدن این خاک بهشتی، هر عاشقی را گریان می سازد، همانطوری که پیامبر را گریان ساخت.

وقتی که جبرئیل برای ایشان، از کربلا تربت آورد، اشک بود که از چشمان مبارکش فرو می ریخت.

ولی نعمت ما ایرانی ها هم چنین ماجرایی را داشته است.

برایش از کربلا تربت آوردند.

آن را در کف دست ریخته و بوئید؛ پس آن چنان گریست که اشک بر روی گونه هایش روان شد.

تا کنون به این جمله اندیشیده ای: او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی؟

این جمله از ارباب ماست.

سفارش می کند که با شنیدن مصیبت شهید یا غریب و یا ستمدیده ای، از مصیبت خودش یاد شود و بر او اشک ریخته شود.

تاثیر گذاری مصیبت ارباب در افراد، مختلف است که در جای دیگر برایتان خواهم گفت.

اصلا حسین جنس غمش فرق می کند...

 

ای فدایی حسین!

محرم رو به اتمام است.

یازده ماه باید انتظار بکشیم.

شاید زنده باشیم و شاید هم نه...

شاید تا محرم آینده، چشمانمان به بارگاه مقدس حسین روشن گردد و شاید هم نه...

شاید در همین حدی که می دانیم بمانیم و شاید هم برای دانستن هدف حسین، تلاش کنیم.

اما بیایید با هم عهد ببندیم که اشک هایمان همراه با معرفت باشد.

اشک ما به هر صورتی که باشد، چون برای حسین است خریدار دارد.

اما چه زیباست که این اشک با معرفت ریخته شود.

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(34)


تا کنون از منشاهای درونی اشک بر ارباب گفتیم؛ لیکن گریستن بر ارباب منشاهای بیرونی هم دارد.

باید برای این منشاهای بیرونی چشم سر و چشم دلت با هم یک صدا شوند.

دیدن شبح و سایه ی حسین در عالم اشباح و فراتر از آن در عالم قدس باعث گریه می شود.

حضرت آدم تا که در عالم ذر، شبح حسین را دید و خداوند روضه ی او را به صورت مثالی نشانش دادف به پهنای صورت اشک ریخت.

ابراهیم خلیل الله، در هنگام نگریستن به ملکوت آسمان ها و زمین، چشمم به شبح های پنج گانه ای افتاد.

به خامس آن ها که نگاه کرد، اشک ریخت.

شنیدن نام حسین دلیل بیرونی دیگریست که باعث اشک می شود.

ارباب ما فرمود: با شنیدن نام من، زن و مرد مومن بر من می گریند و من موجب اشک هر مومن و مومنه ای هستم.

به زبان آوردن نام حسین هم دلیل گریستن بر اوست.

این روزها چقدر با شنیدن نان حسین اشک می ریزی؟

چقدر با حسین حسین گفتن، دلت غمگین می شود؟

نگاه کردن بر حسین اشک آور است.

همچنان که پیامبر و امیرالمومنین با دیدن حسین به پهنای صورت اشک می ریختند؛ گویی مصیبت های حسین را که در صحرای کربلا بر او وارد می شود را با چشم می دیدند.

دلیل بیرونی دیگری که باعث اشک بر حسین می شود...

دلم نمی آید بگویم نکند کسی باشد که کربلا نرفته باشد و بخواند.

بخواند که با نگاه به ضریح زیبای ارباب، ناخودآگاه اشک ها چون سیلاب روان می گردد.

چقدر دلم تنگ حرم شده است.

این روزها چراغ سرخ رنگی به نشانه ی عزا داخل ضریح روشن است که با دیدنش می خواهی به فریاد واحسیناه سر بدهی و بر سر و سینه بزنی.

چه کسی می تواند پایین پای ارباب، درست همان قسمت شش گوشه را بنگرد و اشک نریزد؟

هر که هم که ندیده است، آنقدر وصفش را شنیده که ندیده هم اشک می ریزد.

نمی دانم برای کدام گروه دل بسوزانم.

برای آنان که رفته اند و دیده اند و هر لحظه چون شمع در عشق پروانه ی هستی بخش خویش می سوزند، یا آنان که هنوز به انتظار نشسته اند تا ارباب گوشه چشمی کند و کربلایی شوند و آن ها هم به خیل سوختگان عشق بپیوندند؟

بوسیدن و در آغوش گرفتن حسین، یکی از دلایل بیرونی اشک بر اوست.

پیامبر حسین را بوسه باران می کرد.

او را در اغئش می کشید و انگار که دیگر او را نخواهد دید، از چشمان مبارک خود قطرات اشک را فرو می ریخت.

حسین با زبان کودکانه ی خود می پرسید: این بوسه ها و اشک ها برای چیست؟

حسین همان روزها فهمید دلیلش چیست و در عاشورای سال 61 به چشم خود دید که جایگاه بوسه های پیامبر چگونه اماج تیر و نیزه و شمشیر می شود.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ پیشانی اش را بوسه می زد و در عاشورا دید چگونه با تیر دستش را به سر می دوزند و سنگ بر پیشانی اش می زنند.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ قلب او را می بوسد و در عاشورا دید که سه شعبه ی حرمله قلبش را تکه تکه می کند.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدربزرگ بر لب و دندانش بوسه می زند و در عاشورا دید که لبهایش از عطش خشکید و در مجلس یزید و ابن زیاد با خیزران دندانهایش را خرد کردند.

ارباب ما حسین، آن روزها نظاره کرد که پدر بزرگ مکرر زیر گلویش را می بوسد و اشک می ریزد و در عاشورا...

نه!

این بار زیر گلوی حسین را رها کردند.

به قفایش حمله بردند و ...

12 ضربه...

خنجر نمی برید.

انگار خداوند هم دلش نمی خواهد کار حسین تمام شود.

عزرائیل را که برای قبض روح فرستاد، احساس عجز کرد و برگشت.

دلم می دانی چه می گوید؟

خداوند هم برای قبض روح حسین طاقت نداشت.

اما ضربه ی دوازدهم...

بر اثر ضربات قبلی خنجر کند شده...

اینک موقع بریدن سر، خنجر آزاردهنده می برد.

سر را ناصاف می برد.

شبیه کنگره...

یا حسین!

بعدها وقتی خواستند سر را به نزد یزید بفرستند، ابن زیاد دستور داد آن را مرتب نمایند.

مقراض آوردند.

واحسیناه!

اهل معنا گرفتند آن چه را که می خواستم بگویم.

سر را بریدند و رفتند.

بدن را تا توانستند زخم زدند.

دلم می گوید در عالم بالا، لب های پیامبر رحمت با هر اثر ضربه ی شمشیر که بر حسین می خورد، زخم می شد؛ گویی که این ضربات بر لبان حضرت ختمی مرتبت می نشیند.

شب بود و زینب آمد و باز هم لحظات عاشقی...

هر چه بر بدن حسینش نگریست جایی را ندید تا ببوسد.

یادش آمد که مادر وصیت کرده در کربلا زیر گلوی حسین را ببوسد و او اکنون می خواست به بهترین وجه ممکن چنین کند.

لب های خود را به روی رگ های بریده گذاشت.

الله اکبر...

موهای خود را به خون گلوی حسین آغشته نمود.

با تمام ناتوانی خود بدن را کمی بالا آورد و فرمود:

اللهم تقبل هذا القربان.

 

ای فدایی حسین!

در این روزها بسیار دیده می شود که مردم نذورات خود را بین هیئات و دسته جات تقسیم می کنند.

یکی از این نذورات قربانی کردن گاو و گوسفند و شتر است.

قبل از نوشتن این مطلب، در خیابانی قرار بود گاوی سر بریده شود.

ایستادم.

دست و پای حیوان را بسته بودند.

قصاب با چاقویی تیز سر او را برید.

از داغی خون حیوان و سردی هوا، بخاری از گلویش بیرون می آمد.

متعجب بودم که چرا حیوان دست و پا نمی زند.

دیدم چندین نفر دورش را احاطه کرده اند.

بعد از کمی طناب ها را بریدند و حیوان چنان و دست و پایی می زد که هر کس در اطرافش بود ضربه اش به او اصابت می کرد.

بعدش را هم ندیدم که پوستش را می کنند و دست و پایش را جدا می کنند و ...

لحظه ی بریدن سر حیوان در ذهنم لحظه ی بریدن سر ارباب مجسم شد.

با خنجری که کند شده...

آن هم از قفا...

دردی که حیوان می کشید و صدا می زد لحظه ای را برایم مجسم کرد که ارباب ما هم چقدر درد می کشید ولی آرام بود و زیر لب از خدا درخواست می کرد از او راضی باشد.

دست و پای بسته ی حیوان که موجب عدم تحرک او می شد دلم را خیلی ریش کرد.

در ذهنم ارباب را تجسم کردم.

چنان بر سینه اش نشسته بود که نفس بالا نمی آمد و دست و پای ارباب تکان نمی خورد.

وقتی هم که دست و پای حیوان را گشودند و ناگهان شروع کرد به جان دادن به یاد لحظه ای افتادم که آن ملعون سر را برید و بلند شد.

همه اش جلوی چشمم مجسم می کنم که ارباب چگونه دست و پا زد؟

آخر بعد از بریدن سر، به دلیل فواره زدن خون از رگ های گردن به ناگاه گردن بالا می آید و محکم به زمین می خورد.

یا الله!

با حسین ما چه کردند؟

او را به مراتب شدیدتر از سر بریدن یک حیوان، سر بریدند.

و او را به مراتب شدیدتر از جدا کردن دست و پای حیوان، مثله کردند.

انگشتر را با انگشت بردند.

آیا به راستی نباید بر چنین مصیبت هایی اشک ریخت؟

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(33)


از اشک و بکاء بر ارباب می گوییم.

از گریه های آگاهانه گفتیم و اینک رسیده ایم به اشک هایی که بی اراده جاری می شود.

می خواهم تو را به حیرت وادارم.

می خواهم بعد از این همیشه و هر جا و برای هر کس و هر چیز که اشک ریختی، حسین را احساس کنی.

تمامی اشک هایی که به هر دلیلی می ریزی و هر غم و اندوهی که بر دلت می نشیند، بازگشتگاهش حسین است.

پس تو بی آنکه بدانی برای حسین می گریی.

تو اگر محب حسین باشی، حتی اگر او را نشناخته باشی، نامش زیبایش را که بشنوی بی اختیار گریه می کنی.

نام حسین با غم و اندوه همراه شده...

مگر نه اینکه از ابتدای خلقت تا کنون، بر هر کسی و هر چیزی که نام پنج تن را بردند وقتی به اسم ارباب بی کفن رسید، دچار حزن و اندوه گشت؟

حتی اگر ندانی که این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست...

حتی اگر با اربابت احساس نزدیکی نداشته باشی...

حتی اگر به صدای ناله ی دیگری، اشک در چشمانت ننشیند...

حتی اگر از ارباب حقی به گردنت نباشد...

و حتی اگر صفات نیک حسین را ندانی، آیا با شنیدن نامش اندوهگین نخواهی شد؟

حســـــــــــــــــــــــــــــــــین

دلم می گوید:

حسین جزئی از اسم اعظم است.

مرا برای چنین سخنی مواخذه نکنید.

نام حسین با دل ما چنان بازی کرده و ان چنان کلید مشکل ها گشته که من نمی توانم چیزی جز این را متصور شوم که حسین جزئی از اسم اعظم است.

یزیدیان کشتند و غارت کردند و به اسارت بردند.

همه اشان کینه ی آل علی را در سینه داشتند.

می کشتند و شعر می خواندند که این روز به جای روز بدر...

اما نام حسین چیست که حتی چنین کینه توزانی را به گریه وامی دارد.

یزید می گرید.

شمر و عمر بن سعد و ...

همه می گریند با اینکه کینه ی حسین در دل دارند.

شاید بخواهی بدانی سر منشا چنین گریه ای چیست؟

شاید پیش خود بگویی مگر می شود او را بکشند و بر او بگریند.

آری می شود و من چنین شدنی را برایت متصور می شوم.

تصور کن با شخصی خصومتی داری و او را دشمن می داری.

برای این دشمنت حوادث تلخی رخ داده که دل هر انسانی را به درد می آورد.

آیا تو بر مصیبت های وارده بر او اندهگین نخواهی شد؟

حال که اعظم مصیبت ها مصیبت حسین است، پر بیراه هم نیست که یزیدیان با دل پر کینه، برای کسی اشک بریزند که او را کشته اند و بر او مصیبت های بسیاری وارد کرده اند.

هم اینک از تو می خواهم تا با خواندن مصیبت ها یی که در پی می آید به هیچ عنوان اشک نریزی!

ببین می توانی.

اگر نتوانستی همین جا عهد ببند تا می توانی بر حسین اشک بریزی چرا که او تنها کسی است که مستحق این دانه های الماس است و بس...

مصیبت های ارباب شمارش ندارند.

من هم نمی خواهم برایت از مصیبت مشک و عباس بگویم.

نمی خواهم از علی اکبر و قاسم بگویم.

نمیخواهم از گوش و گوشواره و انگشت و انگشتر بگویم.

از صورت کبود هیچ نمی گویم.

من از کسی برایت می گویم که دم مظلوم حسین است.

از کسی که او را نهر کردند.

من الاذن الی الاذن...

از طفل رضیع صغیر ارباب...

علی اصغر، سند مظلومیت ارباب است.

اگر بپذیریم که تمامی مصیبت های وارده بر حسین حقش بود، هیچ گاه نمی توان پذیرفت که طفل 6 ماه ای را که نه زبان سخن گفتن دارد و نه قدرتی برای جنگیدن را با سه شعبه ی مسموم سر ببرند.

نمی شود پذیرفت که از آب دادن به طفلی که مرگش حتمی است، دریغ شود.

حداقل نمی توان قبول کرد که او را با سه شعبه بزنند.

تمامی مصیبت های ممکن بر ارباب وارد گشت.

با تمامی این دردها و غم ها به میدان نبرد آمده...

صورتش چون خورشید تابان می درخشد.

هزار و پانصد زخم بر پیکرش نشسته...

سرش عمود خورده و دلش از زخم سه شعبه، تکه تکه شده...

غم و اندوه اهل خیام امانش را بریده...

دیگر بعد از عمو عباس، صدای العطش از خیمه ها نمی آید.

اما حسین تشنه است.

چشمانش همه جا را چون دود می بیند.

لبانش چون دو چوب خشک است که چاک چاک گشته و خون در بین چاک ها مانده است چرا که سه روز آب نخورده و آنقدر زخم برداشته که دیگر از بین این چاک ها خونی بیرون نمی زند.

در چنین حالتی است که دشمن با شمشیر به سراغ حنجرش می رود.

می کوبد.

آری...

او سر ارباب را با کوبیدن شمشیر از قفا جدا می کند.

حال از تو می پرسم.

آیا توانستی با خواندن این مصیبت ها، اشک نریزی؟

نتوانستی.

من تو را می بینم که حتی صدای ناله ات و هق هق گریه ات بلند است.

پیشگو و جادوگر نیستم و می دانم که دلت می خواهد بدانی از کجا چنین با اطمینان خاطر می گویم تو گریه کرده ای.

باشد؛ برایت می گویم.

آیا مگر می شود چون عمر بن سعدی که حسین را کشته و کینه ای شدید از او دارد که دستور می دهد بر بدنش اسبان تازه نعل زده شده بتازند، بر حسین گریه کند و تو...

تو که معشوقت حسین است...

تو که چشمانت در اثر گریه های این روزها نورش کم شده...

تو که چهره ات جای لطمه های عزاداری است و سینه ات مهر نوکری خورده...

تو که حسین را شناخته ای...

و تو که در دلت جز حسین نیست...

مگر می شود شمر لعین سر اربابت را ببرد در حالیکه می گرید ولی تو با تمام این تفاسیر، گریه نکنی.

به خدای حسین قسم که نمی شود.

 

ای فدایی حسین!

روزهای اشک است.

روز های غم و اندوه حسین و خاندانش...

تو با شنیدن نان حسین باید بگریی.

با دلیل و بی دلیل باید اشک بریزی.

گریستن بر حسین اصلا دلیل نمی خواهد... دل می خواهد.

آن هم دلی که مست حسین است.

اگر بر قلب ما دست نمی گذاشتند باید با شنیدن این بلایا، آن هم بر کسی که تمام زندگی ماست، جان از بدنمان مفارقت می کرد.

وگرنه اشک که چیزی نیست...

خون گریستن هم کم است.

مصیبت حسین اعظم مصیبت هاست و هر اشکی به هر دلیلی به غم حسین بر می گردد.

پس از این لحظه به هر دلیلی اشکت روان گشت بدان که منشا آن، مصیبت حسین است.

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(32)

 


چه زود این روزها سپری می شود.

و چه فرصت ها کم است برای گریستن...

دلیل گریه هایمان زیاد است.

یکی از دلایل گریه این است که شخصی که مصیبت دیده، بزرگ و والا مقام باشد.

پروردگار عالم و پیامبرش حکم نموده اند با شخص بزرگ، بزرگوارانه رفتار نماییم.

پیامبر جامه ی خود را برای عدی بن حاتم، بزرگ کفار پهن نمود و جانشین بلافصل ایشان، امیرالمومنین(ع) از برداشتن زره عمرو بن عبدود خودداری ورزید و عریانش نساخت.

در اسلام حتی از فروش دختران پادشاهان در بازارها، نهی شده...

اینک به سوی حسین نظاره کنید.


ادامه نوشته

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(31)


« ألَم۫ یَأنِ لِلذَّینَ آمَنُوا أن۫ تَخ۫شَعَ قُلُوبُهُم۫ لِذِک۫رِ اللهِ وَ ما نَزَلَ مِن۫ ال۫حَقّ»

آیا کسانی که ایمان آورده اند، هنگام ان نرسیده که دل هایشان از یاد خدا و آنچه از حق فرود آمده، نرم و ترسان شود؟

سوره ی حدید آیه 16

اکنون که روزگاری را به شناخت حسین پرداختیم، آیا هنگام آن نرسیده که دل هایمان را از یاد حسین خاشع کنیم و بر ان حضرت بگرییم؟

محرم آغاز گشته...

سی جرعه از عشق ارباب را تا کنون نوشیده ایم.

اکنون که وارد محرم ارباب می شویم از گریه بر او می گوییم.

در این مدت بارها گفته ایم عشق حسین یعنی عشق به خداوند...

دوستی حسین یعنی مهرورزی به پروردگار...

دست بر دامان حسین آویختن یعنی به خدا تمسک جستن...

چه روزهایی را بهتر از این ایام خواهی یافت؟

به کشتی حسین وارد شو تا در پناه خدا قرار گیری.

برای حسین گریه کن چرا که چشمی که برای حسین گریان شود در قیامت گریان نخواهد شد.

ای کسی که به عشق حسین ایمان آورده ای، اینک هنگامه ی خشوع دل در برابر غم ارباب است.

منشا این خشوع چیست؟

گریه کردن گاهی با دلیل است و گاهی مبهم...

می توان دلیل گریه ی انسان پیوند عمیق خانوادگی باشد.

در قرآن بارها و بارها خوانده ایم:

و بالوالدین احسانا...

مگر نه اینکه پیامبر پدر این امت است؟

و مگر نه اینکه ائمه همگی پدران این امت هستند؟

حسین نیز پدر ماست.

چگونه بر حسین می توان احسان کرد؟

چگونه می توان به اربابی که در کربلا سرش به روی نی رفت، احسان کنیم؟

من برایت می گویم.

با اشک...

ارباب ما فرمود: انا قتیل العبرات...

تا می توانی با اشک چشمانت بر حسین احسان کن.

حمزه عموی پیامبر بود. تمامی مراسم کفن و دفن و تشییع برایش انجام شد. بر پیامبر گران آمد که حمزه گریه کنی ندارد. دستور داد زنان انصار بر حمزه گریه و ناله سر دهند.

لیکن بمیرم برای آقایی که نه کفن داشت و نه غسل...

نه تشییع داشت و نه...

آری...

ارباب ما بی سر هم بود.

ارباب ما گریه کن داشت.

خواهرش زینب و دخترش سکینه و همسرش رباب و ...

لیکن این گریه کنان را چنان با کعب نی می نواختند که صدایشان بریده بریده می شد.

به تمام معنا گریه کردن را بر ان ها قدغن نمودند.

قدرت تکلم رقیه خاتون را با سیلی سهمگین خود گرفتند.

گاهی دلیل گریه ی انسان پیوند ذاتی است.

به هنگام شهادت ارباب، حوریان بهشتی، در مکانی که محل سرور است، گریستند.

چگونه ممکن می شود که حسین در زیر سم اسبان جان دهد و سر مبارکش بر روی نی نصب گردد و خون پاکش بر روی ریگ های داغ صحرا روان گردد و حوریان آفریده شده از نور حسین چشمانشان گریان نگردد؟

و حال آنکه ما شیعیان از باقیمانده ی گل ائمه آفریده شده ایم.

پس با حسین پیوند ذاتی داریم.

برای همین است که تا بوی محرم به مشام می رسد، رخت عزا بر تن می کنیم و بر سر و سینه می زنیم و عاشقانه برای ارباب بی کفن خود می گرییم.

اگر مصیبت دیده ای حقی به گردن دیگران داشته باشد، می تواند دلیلی برای گریه کردن باشد.

حسین چه حقی دارد؟

مگر نه اینکه شیعه بودنمان را مدیون او هستیم؟

مگر نه اینکه حسین، خود و خاندانش را برای شیعه شدن ما فدا نمود؟

چه حقی بالاتر از اینکه از دین هفتاد و سه فرقه شده ی اسلام، ارباب، ما را مفتخر به ان مذهبی نمود که بر حق است؟

همان فرقه ی ناجیه که داخل در بهشت می شوند.

و حسین این مهم را با کشته شدن خود و یارانش و اسارت خانواده اش برای ما رقم زد.

پس ما باید بر چنین کسی اشک بریزیم.

چگونه او خودش را فدای نجات ما کند و ما از ریختن اشکی که حسین عاشقش است، دریغ کنیم؟

چگونه ارباب طفل شش ماهه را به دست تیر سه شعبه ی حرمله بسپارد و ما آرام باشیم؟

چگونه علی اکبرش را پاره پاره نمایند و ما سکوت کنیم؟

چگونه سر عباسش را عمود آهن متلاشی کند و ما ضجه نزنیم؟

چگونه دردانه اش را چون مادرش، کمر خم کنند و ما ناله سر ندهیم؟

 

ای فدایی حسین!

گریه هایت، عقده هایت، ناله ها و مویه هایت را جمع کرده ای؟

آماده ای برای عزاداری؟

باید بر حسین احسان کنی.

او را چه نیاز است به احسان من و تو...

اشک های ما شاید برای بزرگداشت حسین باشد، لیکن بر خودمان احسان می شود...

پیراهن مشکی ات را به تن کن...

اگر حسین گفتی و گریستی یعنی عاشقی...

عاشق ارباب که باشی، روضه خوان و مرثیه سرا نمیخواهی.

زیر باران رحمت راه می روی.

لباس مشکی ات را نظاره می کنی.

و آن مرواریدهای غلطان بر روی گونه هایت روان می شود.

با حسین بی کفن، با حسین بی سر، با حسین استخوان شکسته ی لب تشنه، با حسینی که قلبش تیر خورده، با حسینی که انگشتر که هیچ، انگشت هم ندارد و با حسینی که پیراهن کهنه اش را به غارت برده اند، عاشقی کن.

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(30)


توسل بر حسین برتری هایی دارد.

هر کار نیک موجب رهایی از دوزخ می شود اما توسل بر حسین است که علاوه بر نجات شخص، موجب رهایی دیگران نیز می شود.

تو می ایستی و به عنوان محب حسین، مامور می شوی تا هر کسی را بخواهی شفاعت کنی.

نهایت کار نیک ورود به بهشت است؛ تویی که می توانی با زیارت حسین و مهرورزی به او بهشتی شوی، میتوانی هر کسی را که بخواهی بهشتی کنی.

دلت میخواهد کنار حوض کوثر بروی؟

منظورم به عنوان ساقی است.

آری...

با کار نیک از حوض کوثر سیراب می شوی لیکن با عشق به ارباب، تو می شوی ساقی کوثر...

چه می خواهی بالاتر از این فیض عظیم؟

کار نیک می کنی و کارنامه ات درخشان می گردد.

کردار پسندیده ات چند برابر می شود.

روزی که در محشر کارنامه ات را به دست می گیری می بینی برایت عبادتی همچون عبادت پیامبران را نوشته اند.

انگشت حیرت به دهان می گیری.

یادت می آید در دنیا اربابت فقط حسین بوده و بس...

او بوده همان کسی که تو حاضر بودی اگر بود در کربلا با او باشی...

یا لیتنی کنت معک

پاداش این سخنت، پاداش مهرورزی ات به ارباب را این گونه به تو پاسخ داده اند.

کار نیک باعث می شود در صحنه ی محشر از پیامبر استمداد بطلبی، لیکن چه زیبا می شود که جد حسین، خودش در میان انسان ها به دنبال تو بگردد و دستت را بالا بگیرد و شفاعتت کند.

گفتم و می گویم.

چه چیزی را میخواهی بالاتر از همنشینی با حسین؟

هنگامی که کارهای نیک تو تبدیل به حوریه ای بهشتی می شود تا در بهشت با تو باشد؛ عشقی که در وجودت شعله ور شده تو را جزو آن دسته از عاشقان ارباب می کند که هم صحبتی با حسین را بر معانقه با حوریان ترجیح می دهند.

دلت می خواهد مقامت همچون پیامبر و امیرالمومنین باشد؟

نهایت کار نیک می شود پیشی گرفتن از مومنین، لیکن عشق به ارباب تو را همراه پیامبران و اولیای خدا می کند و از همان غذایی خواهی خورد که پیامبر می خورد.

کاش به من سراپا مدعی هم خرده ریزی از این سفره را بدهند.

اگر میخواهی هم سخن خدا بر فراز عرش الهی بشوی، چاره اش تنها حب حسین است.

تک بیتی دلت را آماده می سازد برای روضه...

حب الحسین رشته ی تحصیلی شماست

دانش سرای عشق و جنون شهر کربلاست

حب الحسین داشتن برابر است با نماز خواندن جبرئیل با فرشتگان بر پیکر انسان...

امان، امان...

امان از روزی که عمر بن سعد، بر بدن کشته های سپاه خود نماز خواند و پیکر از هم پاشیده شده ی ارباب را بر روی خاک تفتیده ی کربلا رها نمود.

کفن و حنوط بهشتی برای عاشق حسین می آورند.

حسین جان!

آقای من!

تو کفنت بوریای بنی اسد بود.

حنوطت خون قلب سه شعبه خورده ات...

من محب تو شدم تا کفنم بوریا باشد و حنوطم خون قلبم...

نمی شود کاری کنی که حب الحسین همه چیز باشد غیر از این؟

چگونه من کفن به تن کنم و تو حتی پیراهن کهنه ات به غارت برود؟

الله اکبر...

تو آنقدر عزیزی که حب تو باعث می شود فرشتگان بعد از مرگم برایم کارهای نیک انجام دهند تا باقیات و صالحاتم شود.

تو آنقدر عزیزی که حب تو برابر خواهد شد با هم طرازی با کروبین که سروران فرشتگان تقرب یافته اند.

تو آنقدر عزیزی که برای پاداش عشق به تو، حد و اندازه ای گفته نشده...

حسین جان!

تو کیستی که اینگونه خداوند برایت موهبت خرج می کند؟

چرا با گذشت این مدت هنوز نمی توانم بفهمم تو کیستی که عالم دیوانه ی تو شده؟

 

ای فدایی حسین!

کارهای نیک، تو را بهشتی می کند لیکن تو فدایی حسین هستی!

اگر تا کنون به این خطابه عادت کرده ای، امروز کمی به آن دقت کن.

تو می توانی با رسیدن به حقیقت این خطابه نه تنها بهشت را برای خود حتمی کنی بلکه به حبیب قلبت نیز برسی.

حبیب قلب ما کیست به جز حسین؟

برای رسیدن به حب الحسین...

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(29)


در بستر مرگ افتاده ام.

لحظات سختی را می گذرانم.

بدنم می سوزد و عرقی سرد بر چهره ام نشسته...

لحظه ای انگار همه جا نورانی می شود.

کسانی را بالای سر خود می بینم که تا کنون به زیبایی آنان به عمر خود ندیده ام.

سلام می دهند و تحیت می فرستند بر من...

نمیدانم چه می شود که به یکباره تمامی درد و الم از تنم خارج می شود.

به راحتی جان می دهم و به عالم برزخ می روم.

چه شد؟

یادم می آید روزی را برای حسین گریستم و پاداش گریه ی من این بوده...

پیامبر و ائمه، وعده داده بودند که گریه بر حسین را بی پاسخ نمی گذارند و در لحظه ی احتضار و در وادی برزخ و در صحنه های هولناک قیامت در کنارم خواهند بود.

با این تحیت دلم چنان شاد گشته که گویی تا روز رستاخیز برجای می ماند.

.

.

.

روز قیامت از راه می رسد.

روزی که جهنم شعله ور می گردد.

بهشتیان که آسوده اند و تکلیفشان مشخص...

خداوند هر لحظه به خازن جهنم دستور هولناکی می دهد.

چه کسی می تواند دستمان را بگیرد؟

به دامان چه کسی چنگ بزنیم.

در ذهنم می آید که زائر یک روز بارانی در صحن اباعبدالله بوده ام.

قبل از بیان این زیارت، پیامبر را می بینم که به سویم می آید.

دستم را گرفته و با خود می برد.

تا قبل از دیدن پیامبر تمام بدنم رعشه داشت و اینک با خیالی آسوده نزد قادر متعال حاضر می شوم.

پیامبر می فرماید: این شخص زائر خون تو بوده و من سوگند یاد کرده ام که هر کس زائر حسین باشد او را از سختی های محشر نجات دهم.

دستور مهربانانه ی خدا مرا به وجد می آورد.

حکم بهشتی شدنم را می گیرم.

نگاهی به صحنه ی محشر می اندازم.

تعداد جهنمیان زیاد است.

بانویی گرانقدر به همراه پیامبر عزیزمان چنان دست افراد را می گیرند که گویی از ابتدا بهشتی بوده اند.

مانند دانه ی های از هم پاشیده شده ی یک تسبیح، زائران و گریه کنندگان بر ارباب بی کفن را پیدا کرده و در یک ریسه جمع می کنند.

این بانو چرا قدش کمانی است؟!

شادمان با حکم بهشتی شدنم به سوی درب بهشت می روم.

روی دری نوشته باب الحسین...

میخواهم وارد شوم که در گوشه ای از صحنه ی محشر می بینم عده ی زیادی دور اربابم را گرفته اند و با او به صحبت نشسته اند.

من هم می روم تا روی ماه اربابم را ببینم.

آنقدر محو تماشای حسین و سخنان گهربارش شده ایم که حوریان بهشتی را نیز نمی بینیم و دلمان نمی خواهد وارد بهشت شویم.

بهشت ما دیدن روی حسین است.

کجا برویم که از کنار حسین نشستن بهتر باشد؟

 

ای فدایی حسین!

روزی خواهیم مرد.

دستمان از این دنیا کوتاه می شود.

ما می مانیم و کوله باری از گناهان ریز و درشت...

بیا از هم اکنون ذخیره ی لحظات احتضار و سختی های برزخ و صحنه ی محشر را در توشه ی آخرتمان، پر کنیم.

فرصت را غنیمت بشماریم.

اندکی دیگر مانده به محرم برسیم.

شاید عمرمان کوتاه تر از رسیدن به محرم باشد.

مگر نه اینکه می گوییم:

کل یوم عاشورا و کل ارض کرببلا؟!

پس همین امروز عاشوراست.

توشه ات را برگیر...

عاشورا نزدیک است...



برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(28)


باب رحمت حسین را بازگو می کنیم.

همانی که اگر قرار باشد نامه ی اعمالمان را به دست چپ بدهند، به واسطه ی رحمت بر او، بر ما عنایت ویژه ای کرده و کارنامه امان را در دست راست خویش خواهیم دید.

عمر ما بسی کوتاه است و عمل به دستورات تکلیفی و فرمان های ارشادی برایمان سخت...

حتی گاهی کاهلی می کنیم.

نتیجه اش گرفتاری در مصائب دنیوی و اخروی است.

می دانی خداوند در صحیفه ای که در بین ائمه دست به دست چرخیده، به حسین چه فرمانی داده؟

من برایت می گویم:

.......

ادامه نوشته

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(27)


۩ وَضَعَ اللهُ یَدَهُ عَلی رَاس الحسین ۩

چه چیزی از این بالاتر میخواهی؟

دست خدا بر سر حسین نهاده شده...

همان سری که بر سنان بالا رفت و چون خورشیدی درخشان می تابید.

این لطف خداوند را چگونه می شود تعبیر کرد؟

آیا جز این می توان گفت که خداوند نهایت رحمتش را بر حسین ارزانی داشته؟

همان رحمتی که قسمی توسط ارباب و قسمی دیگر را خداوند در حقش روا داشت.

حسین ما، با آن تقرب ویژه ای که به خداوند داشت خود کسب رحمت نمود.

می پرسی کدام رحمت را می گویم؟

همان امامتی را می گویم که در نسلش قرار داده شد.

نوشیدن جام بلا در عالم ملکوت، رحمتی برایش در پی داشت که بدون نوشیدنش به آن دست نمی یافت.

خداوند نیز رحمت را بر حسین ارزانی داشته...

فراوان گفته ایم از الطاف خداوند به حسین...

از شفای تربت و قبه ی مستجاب کننده ی دعایش تا حال که می خواهم بگویم خداوند حسین را عامل فیض رسانی به بندگانش قرار داده...

آری...

من و تو گناه می کنیم.

در امر دین کوتاهی می نماییم.

اما خداوند برای اشکی که در راه حسین می ریزیم فیض عظیمی به ما می دهد.

می دانی یعنی چه؟

یعنی حسین دلیل اصلی رحمت پروردگار است.

شاید بگویی خداوند فرموده: محمد رحمتی است برای عالمیان...

آری...

اما مگر نه اینکه رب جهانیان حسین را پاره ای از پیامبر قرار داد و پیامبر نیز فرمود: «حسین منی و انا من حسین»؟

مگر نه اینکه حسین از دست پیامبر تغذیه نمود و و جودش از وجود پیامبر پرورش یافت؟

حسین، نور دیده ی پیامبر رحمت و پرده ی میان دو دیده ی پیامبر رحمت است.

جایگاه نشستن او روی سینه ی پیامبر رحمت است.

عفو و رحمت از درگاه حسین می جویی چرا که هر کس بر حسین رحمت ورزد در زمره ی رحمت شدگان قرار خواهد گرفت.

می پرسی چگونه بر حسین رحمت کنی؟

انا قتیل العبرات...

شاید اگر قرار باشد نامه ی اعمالمان را به دست چپ بگیریم، قطره ای اشک بر حسین رحمتی باشد برایمان...

 

ای فدایی حسین!

دست خدا بر سر حسین است.

سری به نیزه بلند است در برابر زینب...

چگونه توانستند چنین سری را به نیزه کنند؟

تعبیر می کنم این جمله ای را که آتشم زده و با دلم می گویم:

گویی خالق را اشتیاقی به مخلوقی بوده به نام حسین...

او را از تمام مخلوقاتش بیشتر دوست داشته...

مهر و محبت و رحمتش را بر او بیشتر ارزانی داشته و الحق که این مخلوق حق خداوند را ادا نموده و با این کارش خالق را بیشتر مجذوب خود کرده...

اکنون راس چنین مخلوقی را که عشق خالق است بر نیزه زده اند...

خداوند بلند مرتبه است ولیکن با زبان احساس می گویم و میدانم که سرزنش خواهم شد:

اگر تو با دست خود چیزی را بسازی و نهایت عشقت باشد و آن را به گونه ای از دست بدهی، چه حسی خواهی داشت؟

حال ببین خداوند حسین را نظاره می کند که چگونه مورد بی مهری کافران قرار گرفته و با چه وضعی به او و خاندانش هجوم برده اند و چه جسارت ها به جسم او نموده اند.

و کشتند او را به طریقه ی صبر...

حال شاید درک کنی که چرا می خوانند:

دانی که چرا کعبه ی حق گشته سیه پوش

زیرا که خدا نیز عزادار حسین است

عاشورا نزدیک است...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(26)



از تربت حسین گفتیم و شنیدیم.

اما مگر تمامی دارد الطاف خداوند که در این تربت نهان شده؟

ورود تو به کربلا و نزدیک شدن به تربت حسین برابر است با دست زدن به خاکی که تمامی انبیا و ملائکه آن را مسح نموده اند.

هر فرشته ای که نزد پیامبر آمده، با خود این خاک را برداشته و هر پیامبری که وارد این سرزمین گشته، این خاک را بوئیده و با آن مسح نموده...

شاید بتوان گفت: کربلا جایگاه تمامی پیامبران تا روز قیامت است.

عجیب ترین لطف خداوند بر این تربت، تو را نیز به حیرت و تحسین برمی انگیزد.

رب العالمین چنین مقدر فرموده که هر حرمت شکنی بر این تربت پاک دست درازی نماید و حرمت آن را هتک کند، همان شخص و یا دیگری، به بزرگداشت و احترام آن تربت برخیزد.

کربلا رفته ها در این هنگامه باید قضاوت کنند.

بارها شنیده و خوانده اید و دیده اید که چگونه این تربت پاک را مورد هجوم وحشیانه قرار داده اند.

از آب بستن و شخم زدن گرفته تا این حملات اخیر وهابیون...

شما که دیده اید، از شما می پرسم:

کربلا را چگونه یافتید؟

آیا ویرانه ای بود که چشم انداز ظاهری اش برایت آزاردهنده بود و یا بهشتی را مانند بود که هیچ گاه قدرت وصفش را نداری؟

از این هتک حرمت ها و بزرگداشت های تربت که بگذریم، مگر نه آن است که حسین را دشمنش بزرگ می شمرد؟

معاویه در نامه اش به یزید سفارش نمود احترام حسین را نگاه دارد.

ولید که انتخاب شده بود برای قتل حسین گفت: پناه می برم به خدا از کشتن حسین...

عمر بن سعد شعری سرود به این مضمون:

آیا حکومت ری را وانهم در حالی که آرزوی من است و یا اینکه دست به گناه آلایم و حسین را بکشم در حالی که کشتن حسین آتشی را در پی دارد که زبانه می کشد و گرداگردش مانعی نیست...

شمر در وصف حسین در روز عاشورا گفت: همانا حسین هماوردی بزرگوار است که کشته شدن به دست او ننگ نیست.

دیگری می گفت: تو را می کشم و می دانم که پروردگار دشمن سرسخت من خواهد شد.

شخصی که سر ارباب را به مجلس ابن زیاد آورد گفت: من کسی را کشتم که از حیث پدر و مادر بهترین است و خود نیز بهترین مردمان بود.

اتفاقات مجلس یزید را که همه شنیده اید.

خیزران می زد لیکن از جهتی حسین را می ستود.

آری...

حرمت حسین را یزیدیان شکستند و عجیب تر اینکه همان یزیدیان حسین را گرامی داشتند.

لیکن...

وای از این همه حماقت، جهالت و شاید بهتر است بگویم عداوت...

هنوز که سالیان سال می گذرد و می خواهم حسین را بشناسم، در جواب یک سوال مانده ام.

چرا آنها که می دانستند برابر حسین ایستادن مساوی با خشم خداوند است، و آنها که می دانستند حسین کیست، دست به کشتن او زدند؟

کسانی هستند که در جوابم می گویند: حب خلافت، دشمنی با علی...

باشد، قبول...

پس چرا بعد از کشتن حسین چنین و چنان کرده و مثله اش نمودند؟

نه تنها حسین را که تمامی شهدای دشت نینوا را...

چرا خاندانش را به اسارت گرفته و دخترکان را تازیانه نواختند و تا جایی جسارت کردند و سخت گرفتند که رقیه ی حسین در شام به شهادت رسید؟

نمی توانم قبول کنم که این عداوت تنها برای حب خلافت بوده و یا حتی دشمنی با امیرالمومنین...

این نامردمان کسی را کشتند که هر خوراکی که از بهشت برای پیامبر و علی و فاطمه و حسن می آمد به درخواست او بود.

این بی خردان کسی را مثله نمودند که پیراهنش از کُرک پر جبرئیل بود.

آه...

پیراهن را از تنش بیرون کشیدند.

کهنه پیراهنی را پوشیده بود.

به دست خود آن را پاره پاره نموده بود بلکه در آن رغبتی ننمایند.

رحم بر آن پاره پیراهن نکردند.

وقاحت تا بدانجا پیش رفت که حتی می خواستند از حسین کشف عورت نمایند که به اذن خداوند ستار، عامل این کار از دو دست فلج شد.

اما بهتر است بدانی خداوند، عزیزش را در بیابان کربلا پیراهنی پوشاند.

از همان جامه های بهشتی...

بعدها برایت بیشتر خواهم گفت.

 

ای فدایی حسین!

اگر تربت حسین را به همراه داری، آن را گرامی بدار.

یادت هست گفته بودم ذره ای از حسین در وجود تمامی موجودات هست؟

با این تربتی که داری نه تنها در وجودت بلکه در کنارت نیز با حسین خواهی بود.

گاهی اوقات شاید نتوان به آن ذره ی حسینی وجودت برسی اما نگاه به این تربت تو را ببرد به همانجایی که مشتاقش هستی.

کربلا رفته ها!

بیایید امروز در نماز مغرب که مزین گشته بر نام حسین دعا کنیم.

دعا کنیم تا تمامی کربلا نرفته ها به آرزویشان برسند.

ببینند آنچه را که ما دیدیم.

و همگی دلسوخته شویم.

عاشورا نزدیک است...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(25)


گر کربلا نبود،زمین عزتی نداشت

دیر و کنشت و صومعه هم، حرمتی نداشت

روزی که آدم از غم ارباب گریه کرد

دیگر به باغ های جنان رغبتی نداشت

 

زمانش رسید!

هنگامه ی عشقبازی با زمین و تربت ارباب...

مگر می شود از ارباب و ویژگی هایش بگوییم و از ویژگی های بارگاه و تربتش نگوییم؟!

این تربت حسین است که بر کعبه برتری یافته...

این تربت حسین است که هزاران سال پیش از آفرینش کعبه، آفریده شده...

این تربت حسین است که وجودش با نور وجودی ارباب، موجود گشته؛ پیش از آفرینش هر موجودی...

این تربت حسین است که چشمه ای خواهد شد از چشمه های بهشت...

زمین به سختی می لرزد و کوه ها در هم می شکنند.

این قیامت است که برپا شده و زمین از هم می پاشد.

در این میان، سرزمین عشق و جنون، خاک کربلا، بالا می رود تا باغی از باغ های جنت الاعلاء گردد.

آه، خدای من!

چقدر رویایی است که زائر حسین باشی در بهشت...

این پاداش کدامین عمل است که خداوند به ما عطا کرده؟!

دلم برای روزی که دیدگانم به بارگاه حسین روشن نشوند، می لرزید؛ اما اکنون شادمان از این فرخنده روزی هستم که خداوند رزق عاشقان خونش کرده، چرا که حسین نیست مگر خون خدا...

تسبیح تربت را به دست می گیرم.

ذکرش هفتاد برابر دیگر تسبیح هاست؛ گرداندن این تسبیح، بدون گفتن ذکر، پاداش ذکر گفتن دارد.

این تربت حسین است که سجده بر آن، حجاب های هفتگانه را می درد و نوری از محل سجده تا هفت لایه از زمین را روشن می کند.

خاک کوی حسین شفاست.

تربت ارباب را کنارم گذاشته ام و برایت می نویسم.

روز عاشورا به چشم دیدم چگونه رنگش دگرگون شد.

روزهای سختی که می شود، نگاهی به این تربت مقدس که می اندازم، غم خود را فراموش می کنم.

نمی دانم گیرایی این خاک در چیست.

با نظاره بر این تربت، دلم آرام می گیرد هنگامی که از دوری کربلا در وجودم غمی نهفته می شود.

حمل این تربت پاک، در مصونیت از خطر و بلا موثر است.

دلم می لرزد!

به روی این تربت بود که دخترکان از گوش هایشان خون جاری بود و پاهایشان آبله زد.

چه کسی دلش می آید تربت آقایش را کنار مال دنیا بگذارد، اگرچه بنابر روایات، باعث رونق کار و تجارت می گردد، لیکن دیدگاه من این است که حسین برای قلب و روح و جان است و لاغیر...

این تربت حسین است که با آن کام کودکان را برمی دارند.

نمی دانم آن روزی که فرزندی از حسین در کربلا متولد گشت ارباب کامش را با تربت برداشت یا نه...

شاید اصلا به آن مرحله هم نرسید.

نپرس چرا؛ که داغ داستان این کودک به مراتب سوزناک تر از علی اصغر است.

این چه تربت مقدسی است که حتی موجب امان برای میت هم می شود؟

از تولد تا مرگ با حسین بودن چه زیباست.

در کربلا مردن، افتخاری بس بزرگ است که نصیب هر کسی نمی شود.

و چه سعادتی است دفن شدن در زمینی که میتش بدون حسابرسی داخل بهشت می گردد.

و این تربت مقدس است که هدیه ی درخواست شده از سوی حوریان بهشتی است.

چرا چنین نباشد وقتی پیش از شهادت حسین، در این زمین، دویست پیامبر و دویست جانشین پیامبر و دویست تن از نوادگان آن ها به شهادت رسیده و در آن دفن شده اند.

...

دست و دلم می لرزد و نمی توانم تربت کنار دستم را بالا بیاورم.

بوییدنش اشک از دیدگان پیامبر و حسین جاری کرده و گویا بوییدن این تربت پاک، یکی از علل گریه است بر حسین...

کربلا سرزمینی حزن انگیز است و آدمی با تمام وجود غم را در این سرزمین حس می کند.

نقطه ی اوج حزن در کربلا، هنگامه ای است که نزدیک قبر حسین می شوی و با حزن و اندوه پایین پای حسین را می نگری.

جوان از دست داده ها خوب این داغ را می فهمند و خوب این حزن را درک می کنند.

نگاه تو به قبر فرزند ارباب، لطف و مهرورزی به اوست.

و آیا تو نیز حاضری بر حسین لطف نمایی و مهر بورزی؟!

 

ای فدایی حسین!

این زمین کربلاست و این تو...

میلادت را با آن متبرک کردی.

زندگیت را با آن به ذکر مشغول بودی.

مرگت را با آن راحت نمودی.

این زمین برای من و تو امن و آرام است.

برای من و تو تبرک جستن به خاکش شفاست.

امان از آن لحظه ای که به روی این تربت، با چکمه سینه ی ارباب را لگدمال کردند.

صورت مبارکش را به روی این خاک انداختند و محاسنش را خاک آلود کردند، که از خاک و خونی که با هم مخلوط شد، صورت همچون ماه حسین گل آلود گشت.

ای گونه ی به خاک آلوده...

ای صورت به خون خضاب شده...

ای حسین...

ای حسین...

عاشورا نزدیک است...

ادامه دارد...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(24)


عدد هجده تو را به کجا می برد؟

خوب دقت کن.

آری...

تعداد شهدای بنی هاشم...

امروز برایت به همین تعداد، از ویژ گی هایی خواهم گفت که خداوند از هنگام بارداری دخت رسول الله، به او ارزانی داشت.

یک: گفته بودیم پیامبر نور و است و علی نور است و فاطمه نور است و حسنین نیز...

و گفته بودیم سر منشأ این نور چیست و از کجاست.

ببین عنایت پروردگار را...

زهرا نور است ولی به هنگام بارداری حسین می فرمود: در شب تاریک نیازی به چراغ نداشتم؛ و پیامبر به او می فرمود:فروغ خاصی در چهره ات مشاهده می شود؛ و نیز بانوی دو عالم می فرمود: در دوران بارداری به حسین صدای تقدیس و تسبیح از او می شنیدم و به هنگام خواب، دو شخصیت نورانی بر من دعا می خواندند.

دو: هر کودکی از این خاندان متولد گشت، خداوند به وسیله ی فرشتگان، میلادش را تبریک و تهنیت می گفت؛ اما این فقط مخصوص حسین است که خداوند با پنج وحی، ولادتش را تبریک گفت.

پروردگار به رضوان، کلید دار بهشت، وحی فرمود که این زیبایی که در بهشت از این پس پدیدار گشته به سبب میلاد حسین است.

به حوریان بهشتی وحی فرمود که خود را به زیباترین زیبایی ها بیارایید و به سبب میلاد سبط رسول، به دیدار یکدیگر روید.

به فرشتگان وحی فرمود که به سبب میلاد حسین، صف کشیده و صدای خود را به ندای سبحان الله و الحمد الله و الله اکبر بلند کنید.

به جبرئیل وحی فرمود به سبب میلاد حسین، نزد پیامبر رفته و او را تهنیت گوید.

و برای بار دوم به جبرئیل وحی فرمود با هزاران گروه از فرشتگان، با بیشترین تشریفات، نزد پیامبر رفته و این تولد را به او تبریک بگویند.

سه: تا کنون با خود اندیشیده ای که نام فرزندت را بر چه معیار و اساسی انتخاب کنی؟

فاطمه از علی پیشی نگرفت؛ علی از پیامبر؛ و پیامبر از خدا...

خداوند نیز این مولود را محترم شمرد و خود نام حسین را بر او نهاد.

چهار: سوگواری بر اباعبدالله، از ابتدای خلقت تا قیام قیامت ادامه دارد.

چنان که در تولد آن حضرت، خداوند به جبرئیل فرمود: بعد از رساندن تبریک، پیامبر را به سبب کشته شدن فرزندش تسلیت بگو.

با خود می گویم: چه میلاد غم انگیزی...

مانند زمانی می ماند که می خواهی بخندی اما غمی در سینه داری که مانع می شود.

پنج: قابله ی حسین نیز تنها مختص اوست و این از عنایات الهی به ارباب است که حوریه ای بهشتی را که برتر از همه ی حوریان بود، با همراهی عده ای دیگر به سوی دخت رسول الله فرستاد.

شش: شفای دل های ما، تربت یار است و چه احترام زیبایی به گاهواره ی حسین عطا شد که شفای دل فطرس پناه بردن به گاهواره ی او بود.

هفت: زهرا(س) به خواب رفته بود که علی(ع) آمد.

گهواره ی حسین تکان می خورد.

خداوند از احترام به گهواره ی حسین هم دریغ نکرد و میکائیل و فرشتگان دیگر را مسئول تکان دادن آن قرار داده بود.

هشت: چه زیباست نوای لالایی گوش نوازی که کودکان را مست خواب می کند و چه زیباتر است برای کودک علی(ع)...

او تنها کسی بود که جبرائیل به اذن خداوند برایش لالایی می خواند.

نه: انس به شیر مادر، در همه ی کودکان وجود دارد اما نمی دانم این کدامین شرافت بود که حسین از انگشت پیامبر، تغذیه می نمود.

این منتهای وراثت مستقیم از بهترین انسان روی زمین است.

ده: جامه ی زیبایی به حسین ارزانی داشته اند.

پیراهنی از پر جبرائیل...

هدیه ای که خداوند به اربابمان عطا کرد و پیامبر به دست مبارک خویش، بر تن حسین نمود.

آه...

اکنون به یاد آن پیراهنی افتادم که...

یازده: در این دنیا، هیچ قبری قبل از دفن صاحبش زیارت نشده مگر قبر حسین...

و این احترام خاصی است که تمامی انبیا، از آدم تا خاتم، قبر پاک او را قبل از شهادتش زیارت نمودند.

دوازده: انا قتیل العبرات...

این را در ذهنت نگه دار تا روزی برایت بگویم خداوند چگونه بر اشک دیدگان حسین، احترام ویژه ای قرار داد.

سیزده: در آسمان ها و به دست فرشتگان شیشه ای خونین وجود دارد و این خون همان خونی است که فرشتگان در روز عاشورا از قتله گاه حسین با خود برداشتند و این تنها مخصوص ارباب ماست و بس...

چهارده: باز هم می گویم که حسین ما قتیل العبرات است؛ نه تنها خداوند به اشک او شرافت داد، بلکه بر اشک عزادارانش نیز شرافتی عطا نموده که تنها مختص اوست.

یادتان می آید برایتان گفته بودم از آمیخته شدن قطرات اشک هایی که برای حسین می ریزیم با آب حیات؟

پانزده: به مسیر این اشک ها نیز عزتی عنایت شده که غم و اندوه و خواری و ذلت را از آن مسیر دور می کنند.

شانزده: ارزش خاصی برای مجالسی که بر حسین گرفته می شود، از سوی خداوند ارزانی شده که آن نیز بخش خاص خودش را می خواهد برای بیان...

هفده: شفاعتگری دو جایگاه دارد که هر دو جایگاه به حسین ارزانی داشته شده...

شفاعت به هنگام تولد از فرشتگان و شفاعت در قیامت از انسان ها...

هجده: خداوند احترام خاصی به تربت حسین و مکان قبر او عطا فرمود که از بیست و پنج متری تا چهار فرسخی آن، به نسبت نزدیکی به قبر پاک آن حضرت، فضیلت خاصی نهاده شده است. همان گونه که ارباب فرمود:خداوند این نقطه از زمین را به هنگام آفرینش و گسترش زمین، برای خود برگزید و برای آن ویژگی هایی قرار داد.

پرداختن به ویژگی های زمین کربلا بماند برای دل نوشته ی بعدی...

اما اکنون به تک تک این هجده ویژ گی با چشم دیگری بنگریم:

یک: به اذعان آن شغالان بی حیا، هرچه کار بر ارباب سخت تر می شد و حلقه ی محاصره تنگ تر می گشت، نور چهره ی ارباب، از پس آن همه زخم و خون، نمایان تر می شد.

دو: به هنگام شهادت، فوج فوج فرشتگان می آمدند؛ این بار نه برای تبریک، بلکه به سبب آشفتگی از شهادت حسین...

سه: همانگونه که نام حسین را پروردگار عالمیان بر او نهاد، برای قبض روحش نیز خود اقدام کرد.

چهار: این لطف تنها برای حسین است که در هر لحظه ای از زندگی دنیوی و اخروی، بر حسین سوگواری می شود، حتی به هنگام تلقین که می خوانیم: و حسین شهید بکربلا امامی...

پنج: از غم علی اصغر، چنان عرصه بر حسین تنگ شد که ندا آمد او را به ما بسپار که در بهشت توسط حوریه ای بهشتی از او نگهداری خواهد شد.

شش: هرگاه دلت به دنبال شفاست، حریم ارباب دوای دردت می شود.

هفت: در این باب چه می توانم بگویم جز:

اگر گهواره را پس داده بودند

دلش خوش بود با طفل خیالی

هشت: ای کاش جبرئیل بود تا کودک رباب از صدای دل انگیز لالایی خواندنش، در آن غوغا، لحظه ای چشم بر هم می گذاشت.

نه: زبان آن کسی که از انگشت پیامبر تغذیه می نمود، چنان خشک شده که بی اراده در دهان می چرخد و آن چنان زخم شده که ...

ده: آمدم از پیراهن حسین بگویم. چه گروه پست فطرتی که حتی به لباس تکه تکه شده ای هم رحم نکردند و چگونه توانستند ستر و پوشش را از بدن ارباب برگیرند؟

یازده: سال های سال در پی محو آثار قبر حسین برآمدند و اکنون نیز فرقه ی وهابیت در صدد این هستند تا آن را از بین ببرند، لیکن... هیهات، هیهات...

دوازده: مگر می شود تنها فرزندت اشک بریزد و تو دلت نسوزد و حال آن که حسین دردانه ی خداوند است و ثارالله...

سیزده: اگرچه فرشتگان شیشه ای از خون حسین را در آسمان با خود دارند اما تو نیز به هنگام غروب آفتاب به آسمان نگاه کن؛ این سرخی که می بینی بعد از آن در آسمان پدیدار شد که در عاشورای سال شصت و یک، حسین خونی را که از سینه اش فوران می کرد به آسمان پاشید.

چهارده: کاش اشک های ما باران بود برای آن زمانی که ارباب و خاندانش از تشنگی جگرشان می سوخت.

پانزده: کدام چشمی است که بر حسین بگرید و زهرا آن را از غم نرهاند؟

شانزده: چقدر دلم تنگ محرم شده...

هفده: کارهایت را ارزیابی کن؛ آیا من و تو نیز شامل شفاعتگری حسین می شویم؟

هجده: چقدر در کربلا معجزه دیده ای و آن زمین چگونه ویژگی هایش را به تو نشان داده...؟

 

ای فدایی حسین!

این بار حرفی ندارم تا با تو بگویم.

این بار تلنگری نیست که بر خودمان بزنیم؛ چه بسا تمام حرف هایی که در این باب بیان شد، خود تلنگری بود و حرفی برای من باقی نمانده...

اگر دلت یاری کرد، برایم از لایق بودن یا نبودنت برای شفاعتگری حسین بگو...

برایم از معجزاتی بگو که در کربلا مشاهده کردی...

و این را بدان!

ای کربلا رفته و ای کربلا نرفته...

کل یوم عاشورا و کل ارض کرببلا...

عاشورا نزدیک است...

ادامه دارد...


برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.
در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(23)



پروردگار عالمیان، دنیا را برای مقربانش قرار نداده...

این حدیث را بارها شنیده ای که دنیا بهشت کافر و جهنم مومن است و آخرت جهنم کافر و بهشت مومن؟

اما خالق یکتا از این دنیای فانی سه نعمت را به حسین ارزانی داشته...

شاید بگویی مگر حسین مقرب درگاه خداوند نیست؟

چرا...

لیکن این سه نعمت به سبب آن است که سپاه ملعونین آن ها را از حسین بازداشتند و خداوند آن ها را مختص حسین قرار داد.

علی اصغر به روی دستان مبارک سبط رسول الله در حال پر پر شدن بود.

سیرابش کردند با سه شعبه...

شنیده ام تیرها به زهر آغشته بوده...

مانده ام به انصاف حرمله...

مگر گلوی این نوزاد چقدر است و مگر سه شعبه ی بی زهر کفایت سفیدی زیر گلوی اصغر را نمی کرد؟

بد طینتان، اربابمان را در صحرایی خشک و بی آب وعلف به خاک و خون کشیدند.

اما اکنون به کربلا نظری بینداز.

آبادانی آن چنان در کربلا موج می زند که گویی از ابتدا همین گونه بوده است.

و این عطای خداوند است به دردانه اش، حسین...

و می خواهم برایت بگویم که به اذن الهی، در هیچ برهه ای از تاریخ این آباد کردن و آبادانی از بین نخواهد رفت و همچنان عاشقان کوی حسین، در پی ساخت و ساز این بارگاه خواهند بود تا روز رستاخیز، ان شاالله...

برویم به ایام محرم...

مسیحی و ارمنی و شیعه و سنی و ... صف به صف ایستاده اند با ظرف هایی که به دست دارند.

دانه برنجی کفایتشان می کند.

نذر ارباب، غذا می دهند.

نذر عباس، سقاخانه می زنند.

ارمنی ها شیر نذر علی اصغر می دهند.

نذر رقیه ی سه ساله، گوشواره از گوش دخترکان خود برمی گیرند و برای بازسازی حرمین اهدا می کنند.

آه...

گوش و گوشواره...

 

ای فدایی حسین!

اربابمان تشنه و گرسنه و در دشتی تفتیده در قتله گاه ...

الحق که اکنون تو در کربلا نه تشنه می مانی و نه گرسنه و نه دشتی تفتیده را می نگری، بلکه از الطاف اعطایی به خداوند برای حسین و بارگاهش، چنان آسوده خاطر در کربلا قدم می نهی که آب در دلت هم تکان نمی خورد.

بیا و عهد ببند.

فقط یک عاشورا آب نوشیدن را برای خودت منع کن.

فقط یک عاشورا گرسنه بمان.

و فقط یک عاشورا با پاهای برهنه بر روی همین زمین هایی که خس و خاشاک و خار مغیلان که هیچ، خار هم ندارند راه برو.

مگر رقیه راه نرفت.

چطور می شود یک دختر سه ساله می تواند آب نخورد و گرسنه بماند و از پاهایش خون جاری شود، اما من و تو نمی توانیم؟!

عاشورای 1434 را برای خودت چون عاشورای 61 کن.

شاید بعد از آن، سال ها برای رقیه اشک بریزی.

عاشورا نزدیک است...

ادامه دارد...

برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.

در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(22)



بدن ها را دفن می کند.

اما فقط بدن های یاران خودش را...

حسین و یارانش به روی خاک صحرا، عریان و بی کفن می مانند و همدم جسم های چاک چاکشان، خاک است و آفتاب...

کاروان را از قتله گاه عبور می دهند.

نمی دانم چگونه گذشتند.

تنها می دانم که هر کدام ناله ای سر داد، تازیانه خورد.

دست هایشان را بسته اند.

فضای قتله گاه چنان گرفته است که امام معصوم را یارای گذر از آن نیست.

با این وصف تصور کن که آن زن ها و کودکان چگونه بوده اند.

گذاشتند و گذشتند.

اما من و تو می خواهیم همین جا بمانیم.

نگاه کن!

حیوانات صحرا می آیند.

به گمان من و تو از خود شعور و ادراک ندارند.

اما به ناله هایشان دقت کن!

فریاد واحسیناه سر می دهند.

کمی به عقب برگردیم.

به آن زمان هایی که آهویی در این سرزمین با عیسی سخن گفت.

از حسین می گفت.

نظاره کن!

پرندگانی فرود می آیند.

نه برای متلاشی کردن بدن ها؛ (به اندازه ی کافی متلاشی شده بودند)

بلکه برای گستردن بال هایشان به روی پیکر ارباب و یارانش...

گفتم متلاشی کردن، یادم آمد روز قبل انگشتر حسین که نبود هیچ، انگشتش هم نبود.

زینب در قتله گاه به دنبال چه باید می گشت.

پیراهن یا انگشت و انگشتر؟!

حیوانات انسان نما چه کردند با پیکر حسین؟

آیا به راستی آن ها حیوان بودند یا این پرندگان و وحوش صحرا؟!

وقتی سوار ذوالجناح وارد شریعه شد، فهمید اسب تشنه است. آب ننوشید تا اسب بنوشد. اما ذوالجناح پیش نیفتاد و هر دو تشنه بازگشتند.

اینک ذوالجناح به سرعت به طرف خیمه ها می آید.

خبر شهادت حسین را می دهد و لحظاتی بعد جسم بی جانش را پشت خیمه ها می یابند.

در مقام رفیع او همین بس که به تنهایی 40 نفر را به درک واصل کرد.

آیا او یک حیوان بود؟!

سوگند به ان جان های پاک که از بردن نام حیوان برای این ها خجل می شوم.

 

ای فدایی حسین!

تمام کائنات بلا گردان حسین هستند..

روا نیست من و تو از یان چرخ گردون عقب بمانیم.

نمی دانم ما چطور انسان هایی هستیم که از غم ارباب جان نمی دهیم.

نمی دانم این آرامش برای چیست.

اما شاید این آرامش قبل از طوفان است.

شاید من و تو ذخیره ای باشیم برای روز انتقام...

همان انتقام بزرگ...

ظهور نزدیک است...

ادامه دارد...

برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.

در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست(21)



از حسین گفتیم و انسان های آزاده ای که با او بودند.

همان هایی که در برابر تیر و نیزه سینه سپر کردند و جانانه دعوت حق را لبیک گفتند و پرکشیدند.

از انسان گفتیم و حسین...

اما مگر نه اینکه عالم و هر چه در آن است، حسینی است؟

گروه جنیان هم در دایره ی عشق حسین منزلگاهی دارند.

دیدند حسین از مدینه خارج می شود.

آمدند پابوسی ارباب...

عرضه داشتند: رخصت ده تا یاری ات کنیم.

فرمود: وعده گاه ما دشت نینوا...

روز عاشورا که دیدند چه رنج و زخم ها را متحمل می شود عرضه داشتند: یابن طاها، قدرت ما توانایی به خاک و خون کشیدن این درندگان را دارد.

ارباب با طمأنینه فرمود: شهادت را برگزیده ام.

گروهی از اجنه، وقتی رسیدند که کار از کار گذشته بود.

جز بدن هایی متلاشی شده و دخترکانی که از گوش هایشان خون جاری بود هیچ ندیدند.

زن هایی را دیدند که معجرشان از خیمه های نیم سوخته بود.

مصیبت چنان عظیم بود که تا کنون توانایی برخاستن از زمین کربلا را نداشته اند.

و چقدر دلت خواهد سوخت اگر بدانی زنان و دختران جن چگونه بر حسین سال های سال گریسته اند و تو ...

بیا با اربابت از باب احساس سخن بگو.

بگو همه چیز را می دانم.

تقدیر الهی تغییر ناپذیر است و چه بسا که خداوند هم در مصیبت تو، با اینکه تقدیر را رقم زده بود، خواست که تغییرش دهد ولیکن خود نخواستی مگر قرب الهی را...

بگو با تمام این ها ای کاش اذن به زعفر می دادی.

گوش های بی گوشواره ی رقیه داغی بر دلم نهاده که بارها آرزو می کنم کاش انتقامش را می گرفتند.

اما آیا کشتن تمام آن ابلیسان، بهای گوش های خونین بانوی سه ساله می شد؟

ای فدایی حسین!

شنیده ای که شیعیان ائمه از باقی گِل ایشان آفریده شده اند؟

شاید ما یاران آن منتقمی باشیم که انتقام الهی یاس سپید حسین را می گیرد!

اما می ترسم.

می ترسم از آن روزی که ما نیز مانند گروه اجنه دیر برسیم.

می ترسم مرام کوفی برگزینیم.

آیا تا کنون اندیشیده ای که چرا مهدی فاطمه ظهور نمی کند؟

آیا مانع ظهورش مهیا نبودن ما برای گرفتن انتقام نیست؟

و شاید...

ظهور نزدیک است...

ادامه دارد...

برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.

در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.