بدن ها را دفن می کند.

اما فقط بدن های یاران خودش را...

حسین و یارانش به روی خاک صحرا، عریان و بی کفن می مانند و همدم جسم های چاک چاکشان، خاک است و آفتاب...

کاروان را از قتله گاه عبور می دهند.

نمی دانم چگونه گذشتند.

تنها می دانم که هر کدام ناله ای سر داد، تازیانه خورد.

دست هایشان را بسته اند.

فضای قتله گاه چنان گرفته است که امام معصوم را یارای گذر از آن نیست.

با این وصف تصور کن که آن زن ها و کودکان چگونه بوده اند.

گذاشتند و گذشتند.

اما من و تو می خواهیم همین جا بمانیم.

نگاه کن!

حیوانات صحرا می آیند.

به گمان من و تو از خود شعور و ادراک ندارند.

اما به ناله هایشان دقت کن!

فریاد واحسیناه سر می دهند.

کمی به عقب برگردیم.

به آن زمان هایی که آهویی در این سرزمین با عیسی سخن گفت.

از حسین می گفت.

نظاره کن!

پرندگانی فرود می آیند.

نه برای متلاشی کردن بدن ها؛ (به اندازه ی کافی متلاشی شده بودند)

بلکه برای گستردن بال هایشان به روی پیکر ارباب و یارانش...

گفتم متلاشی کردن، یادم آمد روز قبل انگشتر حسین که نبود هیچ، انگشتش هم نبود.

زینب در قتله گاه به دنبال چه باید می گشت.

پیراهن یا انگشت و انگشتر؟!

حیوانات انسان نما چه کردند با پیکر حسین؟

آیا به راستی آن ها حیوان بودند یا این پرندگان و وحوش صحرا؟!

وقتی سوار ذوالجناح وارد شریعه شد، فهمید اسب تشنه است. آب ننوشید تا اسب بنوشد. اما ذوالجناح پیش نیفتاد و هر دو تشنه بازگشتند.

اینک ذوالجناح به سرعت به طرف خیمه ها می آید.

خبر شهادت حسین را می دهد و لحظاتی بعد جسم بی جانش را پشت خیمه ها می یابند.

در مقام رفیع او همین بس که به تنهایی 40 نفر را به درک واصل کرد.

آیا او یک حیوان بود؟!

سوگند به ان جان های پاک که از بردن نام حیوان برای این ها خجل می شوم.

 

ای فدایی حسین!

تمام کائنات بلا گردان حسین هستند..

روا نیست من و تو از یان چرخ گردون عقب بمانیم.

نمی دانم ما چطور انسان هایی هستیم که از غم ارباب جان نمی دهیم.

نمی دانم این آرامش برای چیست.

اما شاید این آرامش قبل از طوفان است.

شاید من و تو ذخیره ای باشیم برای روز انتقام...

همان انتقام بزرگ...

ظهور نزدیک است...

ادامه دارد...

برداشت از این مطلب با ذکر نام نویسنده و لینک وبلاگ بلامانع است.

در غیر اینصورت مشکل شرعی خواهد داشت.