کجا سیر میکنی مختار من؟

در ابتدای خلقت، که از کجا شروع شد؛ یا در انتهای امروز...؟

کلمه ای بر زبان نران، من هرچه را که در ذهن داری میخوانم:

خسته‌ای؛ از سر گرفتاریِ در دریای هزار فرقه‌ی کوفه، گویی دست چین شده اند تا همه‌ی صفات پلیدی را در خود پرورش دهند.

خاک خوب و حاصلخیزی دارند این کوفیان عهد شکن، عجیب در این هوای مسموم خوب پرورش میابند برای خیانت.

اما آنان که به رنگ این قُماش پر غبار نباشند فقط اهل یک طایفه اند...فقط "حب واقعی به علی" پاد زهر سم مهلک این خاک و هوای شیطانی است.

وگرنه تنها یک دم و باز دم کافی است تا...گریبانت تنگ شود، چشمانت به خون بنشینند، دست و پاهایت کِرِخ شوند و سینه ات.... نه، سینه ای که به حب علی زیر و بَم بزند به این سادگی ها نمی شکند، باید زیر تاخت سُم ستوران بماند تا بلکه بشکند!!!!!!!

تیغ چرای نگاهت را از گردن این مردم بی وفا بردار و با من به کربلا بیا...

نه، مسجد کوفه نزدیک‌تر است. بیا مختار من... بیا...

نگران بر هم خوردن درِ احکام دین نباش، بی شمار بوزینه و میمون با دست و پاهای نجس در این خانه‌ی خدا رفت و آمد داشته اند، بیا شاید خون تو این نجاست را بشوید و مسجد را پاک کند. نفس بکش کنار فرق هلال شده‌‌ی مولایت علی... به تو جان میدهد... من نمیدانم در قیامت چه سخنان تکان دهنده‌ای از این مسجد در مقام یک شاهد خواهیم شنید!!!

نه؟ راضی ات نمیکند؟ من چگونه تو را با این دست و پای تیرخورده تا کربلا ببرم؟بال و پر؟ کربلا بال و پر میخواهد؟... برخیز؛ اوج بگیر و برویم...

چرخ میزنی و کنار علقمه مینشینی و باز هم پر از سوال میشوی. نه مختار من، تو هنوز در وادی جنون عقلت را نباخته ای وگرنه عباسِ من سوال بر انگیز نیست: حفاظت از مشک تا کجا؟ تو، "خودت" امید خیمه هایی نه مشک آب... تا آنجا که دستهایت بریده شوند، تیرها چشمانت را سجده گاه خود کنند، عمودی به نام حسین شکسته شود، امیدهای زینب بر باد رود و سکینه و رقیه و ....؟؟؟تمامش کنم مختار من؟ به خدا اگر تو یاد کربلا را برای من تداعی نکنی در همین منزل از تو جدا میشوم...باشد، میگویم، میگویم که شاید "آرزوی نوجوانی عباس بوده که از ماه شب چهارده بنی هاشم بودن شبیه هلال سر علی شود!!!!!!" دل بکن مختار من از سکوی عروج عباسِ علی...

حق با سوی نگاه توست، آنجا گودی قتلگاه است. خنده‌‌ی به اشک نشسته‌ی تو را میفهمم؛ خشنودی عزرائیلِ جان ابن زیاد و شمر و سنان شدن را میفهمم...

اوج بگیر تا به کوفه برگردیم مختار من؛ سکوی پرتاب تو اینجا نیست...

عجیب سخت است دل کندن از تو، از تو و دغدغه و سیاست‌هایت، از جنگ و شمشیر و رجزخوانی‌هایت. کمی درنگ کن مختار من... ذهن من آماده‌ی بی تو بودن نیست، بروی قلبم با تو پر میگیرد، چشمانم باران می بارد، دلم داغ میبیند...

جواب تو به التماس‌های من مثبت نیست، در چهره ات عروسی بپاست برای رخت بستن از کنار این امت پر تزویر و طمع.

تو...اوج بگیر... پر بگیر...سلام رسانِ من به مولایمان حسین باش...

تو چه قدر شبیه... مژده ات بدم؟ منتقم کربلا باید پر از نقاط مشترک باشد با کربلاییان: بی وفایی از مردمان دیدن، شاهد شکستن بیعت ها بودن، یاران اندک داشتن، تیر خوردن، سنگ خوردن، پهلویی به ضرب نیزه پاره شدن، سرِ بریده داشتن، تشنه...آب... امان از... تشنه شهید شدن... انگار همه کربلا امشب در تو خلاصه شده!!! تو دیگر مختار من نیستی، تو امشب خودت سرزمین بلا خیز نینوایی...

توجه نکن به آسمان چشمان من که ابری و بارانی است، توجه نکن به گویِش من، به مضمون حرف من... به التماسی که با تضرع میخوانم... نرو، بمان مختارمن...

شهادتت مبارک مختار من و تسلیت به همه‌ی ما...


کیمیا