شیر خدا و رستم دستانم آرزوست(1)
مختار : الحمدلله . ساقه ساقه گندمزارت به دخترکان دم بخت می ماند ابوسلیم . ببین چه می لولند و می رقصند و دلبری می کنند؟ دستت درست. الحق که با این دسترنج طلا را حقیرکرده ای
...
ذربی : خدایا به شکرانه نعمتت و به حرمت دانه ای که پاشیدیم، مشتی برای پرنده ، مشتی برای چرنده، مشتی برای خزنده ، مشتی برای خوشه چین و رونده ،به نیت اقبال و طبع بلند، زهر جان حسود و بخیل و ... و دغل، به کوری چشم شور تا نفخه صور ، به چشمداشت زراعتی بی خار و غش ، به وعده نانی پاک و بی غل و غش، به حق نان و نمک ، به حق خمس و زکاتی که حق الناس است جهت اطعام مستحق و مستمند ، بیفزا به برکت این خوشه های زرد
مختار: من غربت و تنهایی پدرش علی را دیده ام. وقتی کوفیان با شمشیرهای آخته به خیمه اش ریختند و قصد جانش را کردند. تو به قدر من عراق عرب را نمی شناسی کیان. معاویه و عمروعاص بر اشتر جهل کوفیان سوارند.آن ها بازی را در صفین بردند.عراق ، روزی فتح شد که قرآن های مکر عمروعاص برنیزه رفتند

ابن مسعود : تلاش برای معاش نوعی مجاهدت هست اما نه در زمانی که عده ای تیشه برداشته و می خواهند ریشه دینت را قطع کنند. می دانی چرا امام به کوشک سفید آمده مختار؟
------
سلام
اگه موافق باشید٬قصد داشته و دارم که از نخستین قسمت مختارنامه رو٬ از بخش دیالوگ های ماندگار سایت بردارم و با گذاشتنش روی وبلاگ هم تجدید خاطره ای کرده باشیم و هم بحثهای ناتمام رو با فراق خاطر به پایان برسونیم.
و هم یکی از دیالوگها رو برای بحث انتخاب کنیم و درموردش صحبت کنیم.
شاید واسه این قسمت٬ بخشهایی که با رنگ قرمز مشخص شده برای بحث مفید باشه
یا علی



من به مقاومت خود تا شكست كامل دشمن ادامه خواهم داد ، اما بیعتم را از شما بر می دارم ، هر كس میخواهد برود نه برایش مانعی هست و نه حرجی.